راه در جهان یكی است... و آن راه راستی است


۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

آريو برزن، ژنرال بزرگ تاريخ ايران



آريو برزن يكي از سرداران بزرگ تاريخ ايران است كه در برابر يورش اسكندر مقدوني به ايران زمين، دليرانه از سرزمين خود پاسداری كرد و در اين راه جان باخت و حماسه (دربندپارس) را از خود در تاريخ به يادگار گذاشت.«اسكندر مقدوني» در سال 331 پيش از ميلاد پس از پيروزي در سومين جنگ خود با ايرانيان ( جنگ آربل Arbel يا گوگامل Gaugamele ) و شكست پايانی ايران، بر بابل و شوش و استخر چيرگي يافت و براي دست يافتن به پارسه، پايتخت ايران روانه اين شهر گرديد. اسكندر براي فتح پارسه سپاهيان خود را به دو پاره بخش كرد: بخشي به فرماندهي (پارمن ين) از راه جلگه (رامهرمز و بهبهان كنوني) به سوي پارسه روان شد و خود اسكندر با سپاهيان سبك اسلحه راه كوهستان (كوه كهكيلويه كنوني) را در پيش گرفت و در تنگه‌هاي دربند پارس (تنگ تك آب كنوني) با مقاومت ايرانيان روبرو گرديد. در جنگ دربندپارس، آخرين پاسداران ايران، با شماري اندك، به فرماندهي آريو برزن، در برابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع كردند و سپاهيان مقدوني را ناچار به پس نشيني نمودند. با وجود آريابرزن و پاسداران تنگه‌هاي پارس، گذشتن سپاهيان اسكندر از اين تنگه‌هاي كوهستاني امكان‌پذير نبود. از اين رو «اسكندر» به نقشه جنگي ايرانيان در جنگ ترموپيل و گذر از راههاي سخت كوهستاني خود را به پشت نکهبانان ايراني رساند و آنان را درمحاصره گرفت. آريو برزن با 40 سوار و 1200 پياده و وارد كردن تلفات سنگين به دشمن، خط محاصره را شكست و براي ياري به پايتخت به سوي پارسه شتافت ولي سپاهياني كه به دستور«اسكندر» از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پيش از رسيدن او به پايتخت، به پارسه دست يافته بودند. آريو برزن با وجود واژگونی پايتخت و درحالي كه سخت در تعقيب سپاهيان دشمن بود، به وارانه(برعکس) منطق جنگ، حاضر به تسليم نشد و آنقدر در پيكار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او، همه يارانش از پاي درافتادند و جنگ هنگامي به پايان رسيد كه آخرين سرباز پارسي زير فرمان آريوبرزن به خاك افتاده بود.
بر پایه یادداشتهای روزانه "كالیستنس " مورخ رسمی اسكندر، 12 اوت سال 330 پیش از میلاد، نیروهای این فاتح مقدونی در پیشروی به سوی "پرسپولیس" پایتخت آن زمان ایران، در یك منطقه كوهستانی صعب العبور (دربند پارس، تكاب در كهگیلویه.اين محل معبري بود كه از پارس به شوش مي رفت) با یك هنگ ارتش ایران (1000 تا 1200 نفر) به فرماندهی ژنرال «آریو برزن » رو به شدند.
آریو برزن به سوی پارسه رفت تا خود را زودتر از آنان به پايتخت برساند و مردم این شهر را نجات دهد که در میانه راه با لشکری دیگر از اسکندر که از پیش بر جلگه پارس اسکان یافته بودند مواجه شد ..... راه دیگری نبود ، سردار پارسی نبرد را اغاز نمود و جنگي سهمگين در گرفت. یوتاب خواهر آریو برزن (یكی از سرداران داریوش سوم)،همراه با برادر خود پا به پا جنگید...آريو برزن رشيد حاضر به تسليم نشد ، از جان خود گذشته و به صفوف مقدوني ها زد.
در کتاب اتیلا نوشته ی لویزدول امده که اسکندر که از شجاعت او خوشش امده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی اریوبرزن گفته بود:(( شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد.))
سرانجام انقدر با تیر و نیزه اورا زدند که یک نقطه ی سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند "به یاد لئونیداس"
آریو برزن و مردانش 90 سال پس از ایستادگی لئونیداس پادشاه اسپارتی ها كه در اوت سال 480 پیش از میلاد،در برابر ارتش خشایارشاه در تنگه ترموپیل ، كه آن هم در ماه اوت روی داد، مقاومت خود را به همان گونه در برابر اسكندر آغاز كرده بودند. اما میان مقاومت لئونیداس و آخرین ایستادگی «آریو برزن» تفاوت در این است؛ كه یونانیان در ترموپیل، در محل برزمین افتادن لئونیداس، یك پارك و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته و آخرین سخنانش را بر سنگ حك كرده اند :ای رهگذر، به مردم لاكونی ( اسپارت ) بگو كه ما در اینجا به خون خفته ایم تا وفاداریمان را به قوانین میهن ثابت كرده باشیم( قانون اسپارت عقب نشینی سرباز را اجازه نمی داد)
ولی از «آریو برزن» ما جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست. تندیس این سردار ایرانی در ورودی شهر باشت در استان کهکیلویه و بویراحمد، نصب شده است
آریو برزن یکی از وطن پرست ترین فرمانده هان ایران زمین بود. کسی که تا حد مرگ مقابل اسکندر جنگید، اما نتوانست مانع پیروزی او و همچنین به اتش کشیدن و ویرانی پرسپولیس که پایتخت امپراتوری ایران ان زمان بود بشود
دلاوری های ژنرال آریو برزن، یكی از فصول تحسین برانگیز تاریخ وطن ما را تشكیل می دهد و نمونه ای از جان گذشتگی ایرانی ها در راه میهن رانشان می دهد.
برگرفته از: 
كتاب تاریخ ایران باستان-  حسن پیرنیا / کتاب اتیلا - نوشته لویزدول
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

شهید آمریکایی جنبش مشروطیت ایران



«تنها تفاوت من و اين مردم زادگاه من است، و اين تفاوت زيادی نيست.» این روزها يادآور صدمين سال‌روز کشته شدن جوانی است که پيش از مرگش اين جمله را به زبان آورده بود. آموزگاری که در روز ۳۱ فروردين ۱۲۸۸، تنها ۹ روز بعد از زادروز بيست و چهارسالگي‌اش، در تبريز به خاک افتاد، جوانی که «شهيد آمريکايی جنبش مشروطه ايران» نام گرفته است. هاوارد باسکرويل، اين معلم دبيرستان مموريال تبريز و ياور بعدی ستارخان و باقرخان ، ۱۲۴ سال پيش در شهر نورث‌پلات از ايالت نبراسکای آمريکا به دنيا آمد. او پس از گذراندن دوران دبيرستان در رشته فلسفه و الهيات، در حوزه دين‌شناسی دانشگاه پرينستون وابسته به کلیسای «پرزبتریين» آمريکا تحصيل کرد و در ۲۲ سالگی از همان جا فارغ‌التحصيل شد. او در ميان آغاز کردن دوره فوق‌ليسانس يا کار کردن و کسب تجربه و گسترش افق انديشه خود مردد بود که دودلی خود را با سفر به ايران پايان داد، سفری که می‌پنداشت دو سال بيشتر طول نکشد، اما سفر آخر و بی‌بازگشت او شد.
توماس ريکس، ايران‌شناس و استاد پيشين تاريخ دانشگاه پنسلوانيا، در اين مورد می‌گويد: «هاوارد باسکرويل بعد از اتمام تحصيلاتش در دبيرستان مشغول به تحصيلات مذهبی و فلسفی در دانشگاه پرينستون آمريکا شد و تحصيلات خود را در مقطع ليسانس با درجه خوبی به پايان رساند. اما در سال ۱۹۰۳ تصميم خطرناکی گرفت. با کشتی به انگلستان و پس از آن به ايران سفر کرد و از همدان تا تبريز را با اسب طی کرد تا معلم دبيرستان مموريال تبريز باشد. او تصميم گرفته بود دو سال در ايران کار کند. باسکرويل يک اتاق از میسيونرها اجاره کرد و به تدريس تاريخ معاصر اروپا خصوصا تاريخ انقلاب فرانسه پرداخت.» تبريز در آن زمان ميزبان بزرگ‌ترين جامعه آمريکاييان مقيم ايران بود، مسيحيان آمريکايی از جمله «پرزبترين‌ها» یکی از شاخه‌های پروتستان‌های فرقه «مشايخی» که سال‌ها پيش از آن در اروميه و سلماس مستقر شده بودند. باسکرويل در اين زمان جوان ۲۲ ساله و محبوبی بود که با ميرزا حسن شريف‌زاده  که دیگر مدرس مدرسه مموريال بود و در سال ۱۹۰۸ در تبريز کشته شد، دوستی نزديکی داشت.»
پس از آن که به دستور محمدعلی‌شاه قاجار مجلس شورای اسلامی در تهران به توپ بسته شد و هواداران او برای پيروزی نهايی بر مشروطه ‌خواهان تبريز را محاصره کردند، دانش‌آموزان ارمنی و آشوری و تعداد رو به افزايش شاگردان مسلمان دبيرستان مموريال تبريز به صفوف مشروطه ‌خواهان پيوستند. (مرگ ميرزا حسن شريف‌زاده نيز از سوی ديگر تاثير بسيار عميقی بر هاوارد باسکرويل گذاشته بود). همخوانی مقاومت اين دانش‌آموزان با باورهای هاوارد باسکرويل و روزگار بد ميزبانان او در تبريز که به علت محاصره شهر دچار گرسنگی شده بودند موجب شد که او در بهار سال ۱۲۸۸ به دعوت ستارخان پاسخ مساعد دهد. توماس ريکس در اين باره می‌افزايد: «در سال ۱۹۰۹ تبريز در محاصره بود و جنگ سختی بين مشروطه ‌خواهان و سلطنت ‌خواهان درگرفته بود. محمدعلی‌شاه در تهران مجلس را به توپ بست و در همان زمان بود که مردم تبريز به رهبری ستارخان و باقرخان به هواداری از مشروطيت برخاستند. شاگران مدرسه برای کمک به مشروطه ‌خواهان مدرسه را ترک گفته بودند. در فروردين‌ماه، باسکرويل با گرفتن تصميمی خطرناکی شغل خود را ترک کرد و به مشروطه‌ خواهان پيوست.» اما مدير مدرسه مموريال تبريز با اين اقدام باسکرويل موافق نبود. علاوه بر آن
هاوارد باسکرويل به سينه کنسول آمريکا که نمی‌خواست هيچ شهروند آمريکايی با درگير شدن در مسائل داخلی ايران برای آمريکا دردسر ايجاد کند دست رد زد و به خواست او برای بازگرداندن گذرنامه خود پاسخ «نه» داد و گفت: «گذرنامه خود را پس نمی‌دهم و به عنوان يک آمريکايی از اهداف عادلانه حمايت می‌کنم و به انقلاب مشروطه می‌پيوندم.» هاوارد باسکرويل که در آمريکا اسب‌سواری و تيراندازی آموخته و آموزش نظامی ديده بود رهبری بيش از صد تفنگدار مشروطه‌خواه را برای شکستن محاصره تبريز و آوردن آذوقه از يک روستای نزديک به عهده گرفت. توماس ريکس می‌گوید: «در آن زمان مردم تبريز (به علت محاصره و قحطی) گرسنه بودند. در روز ۳۱ فروردين، ستارخان از باسکرويل تقاضا کرد تا در حمله صبح نيروهای مشروطه به ديوار محاصره تبريز شرکت کند. صبح بسيار زود بود که باسکرويل با صد نفر از شاگردانی که تحت نظرش بودند حمله خود را به صفوف سربازان سلطنتی آغاز کرد.» در اين جنگ بود که باسکرويل مورد اصابت دو گلوله از سوی تفنگداران سلطنتی قرار گرفت و جان باخت. انجمن مشروطه‌خواهان خواهان برگزاری مراسم ادای احترام برای باسکرويل شد و روز بعد هاوارد باسکرويل در قبرستان میسيونرها در تبريز دفن شد. يک روز پيش از مرگش، مدير مدرسه مموريال تبريز به او گفته بود که «تو معلمی، نه سرباز انقلابی» و همسر مدير مدرسه نيز به او گفته بود که خود را از اين حوادث دور کند، چرا که به خودش تنها تعلق ندارد، اما او پاسخ داده بود که «من اکنون از آن ايرانم». به اين طريق بود که باسکرويل جان خود را برای ايران فدا کرد.
هنری مور، خبرنگار و شهروند بريتانيايی مقيم تبريز و دوست باسکرويل که رهبری عده ديگری از تفنگداران را برای شکستن محاصره تبريز بر عهده داشت، زنده ماند تا روايت جان باختن هم‌رزمش را برای روزنامه تايمز لندن بفرستد. توماس ريکس که در سال‌های ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۵ در مشهد و مهاباد گمارده «سپاه صلح» آمريکا در ايران بود و در اين سال‌ها زبان انگليسی را تدريس می‌کرد آرامگاه باسکرويل را در کنار بيمارستان سابق پرزبتريين‌ها ديده است. او می‌گويد که بیش از شصت سال بعد از کشته شدن باسکرويل شاهد بوده که کسی يا کسانی بر مزار او بر روی سنگ قبری که مزین به دو بیت از حافظ است گل می‌گذاشته‌اند. در پنجاهمين سال‌مرگ هاوارد باسکرويل، بر مزار او در گورستان ارمنيان تبريز مقبره‌ای ساخته شد و به دعوت سفارت آمريکا در تهران در آن روز جمع بزرگی ياد او را گرامی داشتند و شماری از بازرگانان شهر قاليچه دستبافی را که بر آن چهره هاوارد باسکرويل جوان نقش بسته بود به نمايش گذاشتند. در کشور زادگاه باسکرويل سه سال پیش به یاد او در دانشگاه کاليفرنيا در شهر ايرواين آمريکا يک کرسی ايران‌شناسی به نام هاوراد باسکرويل احداث شد که تورج دريايی، مورخ و صاحب اين کرسی، در اين باره به راديوفردا چنين می‌گويد: «راه‌اندازی اين کرسی باعث شد تاريخ ايران را در دانشگاه ايرواين تدريس کنيم که خودش برای شناساندن تاريخ ايران به ايرانيان مقيم آمريکا و غيرايرانيانی که می‌خواهند به نوعی با تاريخ کشورمان آشنا بشوند قدم بزرگی بود. غير از اين يک سری کنفرانس از سوی اساتيد دانشگاه‌های گوناگون اروپا و آمريکا که به مرکز مطالعات ايران‌شناسی ساموئل جردن دعوت شده بودند برگزار شد و سخنراني‌های ارزشمندی ايراد گرديد. اين بخشی از برنامه‌های اساسی کرسی هاوارد باسکرويل بود که انجام شد.
یاد و خاطره این بزرگ مرد را گرامی میداریم

برگرفته:
تارنمای رادیو فردا- نوشته و تحقیق: امیر مصدق کاتوزیان
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.