راه در جهان یكی است... و آن راه راستی است


۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

بابک خرمدین، دلیر مرد ایران



با فروپاشي شاهنشاهي ساساني توسط اعراب، آنان که از ژرفاي بيابانهاي عربستان به ايران آمده بودند نظامي را بر پا کردند که ايران را به ما قبل دوران مادها برد . ولي خوشبختانه با پيروزي انقلاب بزرگ شرق به رهبري بزرگ مردي به نام ابومسلم خراساني نظام شبه برده داري و شبه فئودالي اعراب به يکباره فرو ريخت و دوباره ايرانيان به حکومت بازگشتند و مملکت را در دست گرفتند و تلاش براي از بين بردن نظام شبه فئودالي و برده گي اعراب را آغاز کردند . از میان پيشگامان اين قیام بزرگ براي رهائی از استیلای اعراب ميتوان به يوسف برم - سپيدگامگان - سرخ جامگان - حمزه آذرک سيستاني و بابک خرمدين نام برد . خرمدين در آن زمان به کساني گفته ميشد که داراي دين بهي ميبودند که آنرا زرتشتي ميناميدند و پيرو مزدک. 
در انجمن بابک گريستن معني نداشت و آنان از آيين زرتشتي و مزذکي پيروي ميکردند و گريستن را جزو مکروهات دين ميدانستند و شاد زيستن را مستحبات . اما شاد زيستن براي آنان به اين معنا بود که تنها زماني انسان ميتواند شاد باشد که در جامعه محروميت نباشد و مردم در رفاه باشند . بابک سردار ايران در آغاز قرن دوم و به عبارتي در سال 200 ق جنبش خود را رسما آغاز کرد . "ابن حزم" مينويسد ايرانيان از نظر وسعت ممالک و فزوني نيرو بر همه ملتها برتري داشتند. مرکز فعاليت بابک در آذربايجان بود . به گزارش "بلاذري" در حاکميت ابن فيس اعراب گروه گروه به آذربايجان خيزش ميکردند و اموال و زمينهاي آنان را تصرف کردند . طبق تاريخي بخارا از اعراب چنين ميگويد : مردي وي را دو دختربود که "ورقا ابن نصر" هردو دختر را بيرون کشيد . مرد گفت :چرا دختران مرا ميبري ؟ مرد عرب جواب نداد و اعتنايي نکرد . پدر بجست و کاردي بزد و برشکمش فرو برد . خبر به سران قبيله رسيد و تمام مرداني که در آن روستا قادر به جنگ بودند به جهت تنبيه توسط اعراب وحشي کشته شدند. بنابراين بابک برخواست و به پشتوانه مردم دست به نهضتي زد که در تاريخ هميشه جاويد ماند . نخستين درگيري سپاه مامون با بابک در سال 204 ق گزارش شده است و نتيجه اين جنگ پيروزي بابک شد. بعد از آن در سالهاي 206 تا 212 هر سال سپاه عباسي عازم جنگ با بابک شدند که هرباره شکست خوردند . در سال 209 ق در دو نبرد بزرگ دو تن از فرماندهاي برجسته مامون به قتل رسيدند . بابک در تمامی جنگهای خود با دلاوری و شهامت و اراده ای قوی خواب و خوراک و قدرت این اعراب وحشی را از بین برد.در یکی از نبردها که در آستانه ی شکست بودند بابک و برادرش مازیار و کاوه زره ی خود را در آوردند _ بابک فرمود:بنگرید و آگاه باشید که این آخرین نبرد ماست . اعراب از این جمله به وحشت افتادند.بابک به دل سپاه تازیان وارد گشت و فرمانده ی تازیان را کشت و اینقدر مقاومت کردند که اعراب از بیم جانشان فرار کردند وبابک و یارانش آنها را تعقیب نموده و همه ی آنها را درهم کوبید. بعد از اين پيروزي هاي چشمگير بابک به گفته تاريخ طبري مردم تا اصفهان و همدان به جنبش او پيوستند . در آن زمان مامون در سال 18 رجب 218 ق درگذشت و برادرش معتصم به جايش نشست . او بلافاصله لشگري به غرب ايران گسيل کرد که به گفته تاريخ طبري در اواخر اين سال شست هزار نفر از روستائيان همدان را قتل عام کردند . ولي در نهايت بابک سپاه معتصم را شکست داد و مرز فعاليت بابک تا بغداد هم رفت و معتصم از بيم حمله بابک به کاخش محل خود را به سامرا منتقل نمود و آنجا در آينده پايتخت دولت عباسي شد . تا اينکه خانواده بابک از جمله پسرش اسير شدند . پسر بابک را مجبور به نوشتن نامه اي کردند تا بنويسد که بابک ( پدرش ) اگر تسليم شود به صلاح همگان است . نامه به دست بابک رسيد و او که به همراه زن و مادر و يک برادرش به قصد ارمنستان سفر ميکرد با خواندن نامه بر افروخته شد و گفت اگر آن جوان پسر من بود بايد جوانمردانه ميمرد نه اينکه خودش را تسليم دشمن کند . در چند روز بعد مادر و زن و برادرش دستگير شدند و بابک به تنهايي مجبور به فرار به ارمنستان شد . و در نهايت يکي از کشاورزان که رخت و لباس برازنده و شمشير زرين او را ديد متوجه شد او شخص معمولي نيست و احتمالا بابک خرمدين است و در نتيجه او را به منزل دعوت کرد و او را خبر داد و در نتيجه بابک دستگير شد .سپس او را دست بسته بردند و در بين راه مردم جمع شده بودند و از دستگيري رهبر محبوبشان شيون ميکردند و بر سر ميزدند . سپس بابک را به سامرا منتقل کردند و او را در لباسي زنانه و حنا کرده همراه با نقش و نگار در شهر گرداندند تا درس عبرتي براي ديگران شود تا از وطن خودشان دفاع نکند و سپس مراسم اعدام او با هياهو و شلوغي زيادي آماده اجرا گشت .
 "ابن الجوزي" مينويسد معتصم در کنار بابک نشست و گفت تو که اينهمه استقامت و مبارزه کردي حالا مشخص خواهد شد که چقدر تحمل داري . بابک نيز گفت : خواهيم ديد.چون يک دست بابک را با شمشير زدند خون از بازوانش فوران کرد و او صورتش را از خون دستانش رنگين کرد . خليفه پرسد چرا چنين کردي ؟ بابک گفت : وقتي دستهايم را قطع کردي خون بدنم خارج ميشود و چهره ام زرد رنگ و آنگاه تو خواهي گفت که چهره من از ترس مرگ زرد شد و من مايل نيستم چهره زرد رنگ مرا دشمن ( اعراب ) ببيند. سپس پاهاي بابک قطع شد و شکمش را دريدند و در نهايت سر از بدنش جدا کردند و جسد بابک را بر روي چوبه داري بلند در سامرا قرار دادند و سرش را خليفه براي عبدالله طاهر به خراسان فرستاد . اعدام بابک چنان مهم بود که محل دارش تا چند قرن به نام "خشبه بابک" ( چوبه دار بابک ) شهرت همگاني داشت . برادر بابک نيز مانند وي طبق گفته طبري تکه تکه شد و او هم مانند برادر بدون فرياد و شيوني از دنيا رفت . هم اکنون مراسم يادبود اين سردار در شهر کليبر در آذربايجان بر فراز کوهي که قلعه او هم آنجا قرار دارد همه ساله گرامي داشته ميشود .
قلعه بابک در ارتفاعات شهرستان کليبر در آذربايجان


بدين گونه بابک خرمدين بعد از 22 سال مبارزه پر افتخار براي کشورش که در تمام جنگها با اعراب پيروز بيرون مي آمد با توطئه مردم ناسپاس گرفتار شد و زندگي وطن پرستانه اش به پايان رسيد... روحش شاد باد.
برگرفته از:
كتاب تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ا. آ. گرانتوسکی - م. آ. داندامایو، مترجم، کریم کشاورز
كتاب تاریخ ایران از عهد باستان تا قرن ۱۸، پیگولووسکایا، ترجمه کریم کشاورز 
کتاب سیاست‌نامه- خواجه نظام الملک طوسی
کتاب فهرست- ابن نديم
كتاب حماسه بابك-  نادعلی همدانی
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

داستان یک ایرانی فداکار



یکی از ایرانیان فرهیخته ای که در دوران دهشتناک جنایات آلمان نازی، با به خطر انداختن جان خود موجب نجات شماری از انسانهای نگون بخت گردید کنسول وقت سفارت ایران در پاریس زنده نام عبدالحسین سرداری قاجار بود که دنیا آن گونه که باید هنوز از خدمات بشر دوستانه او آگاه نشده است.
از هنگام به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان، تبلیغات نازی در ایران نیز گسترش یافت. نازیها و عمال آنها در این تبلیغات می کوشیدند ایرانیان و آلمانها را «هم نژاد» جلوه گر سازند و با این استناد که هر دو ملت ایران و آلمان از آریائیهای باستان هستند، تلاش میکردند ایران را به سود خود وارد جنگ کنند و یا دست کم آنکه از پیوستن ایران به ارتش متفقین جلوگیری نمایند. آنها برای انجام تبلیغات نژادپرستانه خود، بستر راحتی در ایران یافتند زیرا افرادی وجود داشته و دارند که به نام دین، یهودی را نجس می خوانند و به او به نظر تحقیر می نگرند!!!
حکومت ایران در آن هنگام نیز بنا بر ملاحظات سیاسی و غیرسیاسی گرایش های به آلمان هیتلری پیدا کرده بود. ایران که به مدت بیش از دو قرن از شمال توسط امپراطوری روسیه تهدید میشد و ناچار شده بود بخشی از خاک خود را به روسیه بسپارد، و در همان حال فشار امپراطوری انگلیس را بر گرده خود احساس میکرد، از پیدایش یک ابرقدرت سوم به صورت آلمان نازی خرسند بود و امید داشت که از طریق همکاری با آن بتواند موازنه ای برای ادامه استقلال خود ایجاد کند.
در ماه ژوئن سال 1940، کوتاه مدتی پس از آنکه هیتلر بر بخشی از فرانسه مسلط گردید و صلاح بر آن دانست که از تسخیر سراسر آن خاک در آن مرحله صرفنظر کند، اکثر دولتهای جهان به سفیران خود در پاریس دستور دادند سفارتخانه های رسمی را به منطقه تحت فرمان حکومت ویشی (حکومت ظاهرا فرانسوی، ولی دست نشانده دولت آلمان) منتقل کنند. شهر ویشی به مرکز جدید سفارتخانه ها مبدل گشت. ولی در هر سفارتخانه در پاریس فرد یا افرادی برای سرپرستی ساختمان و رسیدگی به امور جاری گماشته شدند. آقای سرداری قاجار، در سمت کنسول، به عنوان سرپرست ساختمان سفارت، در شهر پاریس که در اشغال ارتش آلمان بود باقی ماند. در آن ایام شمار نامعلومی از یهودیان ایرانی در پایتخت اشغال شده فرانسه میزیستند و با این خطر فوری و جدی روبرو بودند که افراد اس.اس و گشتاپو آنها را نیز همانند دیگر یهودیان فرانسوی شناسائی کرده و به مراکز تجمع یهودیان بفرستند و از آنجا با قطار راهی بازداشتگاههای مرگ کنند.
زنده نام سرداری قاجار دیپلماتی وطن پرست و میهمان نواز بود و توانست با افسران و مأموران حکومت آلمان نازی روابط دوستانه ای برقرار سازد. او هنگامی که جان یهودیان ایرانی در پاریس را در خطر دید، با فرستادن نامه برای مقامات آلمانی این استدلال را مطرح ساخت که یهودیان ایرانی از هنگام کورش کبیر همیشه ایرانی بوده و در حمایت قوانین ایران قرار داشته اند و هیچ تفاوتی بین آنان و دیگر ایرانیان وجود ندارد و یهودی و غیریهودی ایرانی قابل تشخیص و تفاوت نیستند. در نامه ای که بالاخره به دست «آدولف آیشمن» رسید و او مأمور رسیدگی به آن گردید، همچنین استدلال شده بود که یهودیان ایرانی هیچ شباهتی به یهودیان اروپائی ندارند- و اصولا" آنها «موسوی» (پیرو دین حضرت موسی) بوده و یهودی محسوب نمی شوند. خوشبختانه این شیوه استدلال آقای سرداری قاجار وحمایت او از یهودیان ایران، مقامات آلمانی را متقاعد ساخت و در نتیجه، سفیر آلمان در پاریس نامه ای برای کنسول ایران فرستاد و درآن تعهد کرد که به یهودیان ایرانی هیچ آسیبی وارد نیاید و دستورات آلمان هیتلری در مورد بازداشت یهودیان و اعزام آنان به اردوگاههای مرگ، یهودیانی را که دارای گذرنامه ایرانی هستند شامل نخواهد شد.
زنده نام سرداری قاجار به این خدمت ارزنده به یهودیان اکتفا نکرد بلکه در سال 1942، هنگامی که آلمان نازی درصدد برآمد با استناد به طرح شیطانی «حل نهائی مسأله یهود» یهودیان فرانسوی را نیز به اردوگاههای مرگ بفرستد، تا آنان هم مانند یهودیان اروپای شرقی به قتل برسند، به درخواست نماینده جامعه یهودیان ایرانی در پاریس که با وی دوستی نزدیک داشت، به شمار نامعلومی از یهودیان فرانسوی نیز گذرنامه ایرانی اعطا کرد تا از مرگ نجات یابند. این اقدام انسان دوستانه از آنجا امکان پذیر گردید که خوشبختانه شماری گذرنامه های خالی در بخش کنسولی سفارت ایران در پاریس باقی مانده بود و زنده نام سرداری قاجار با به عهده گرفتن خطر مجازات های اداری و احتمالی، این گذرنامه ها را به نام شماری از یهودیان فرانسوی که با خطر بازداشت و اعزام به اردوگاههای مرگ روبرو بودند صادر کرد و در اختیار آنان گذاشت.
عبدالحسین سرداری قاجار که از خدمات کورش کبیر به ملت یهود آگاهی داشت، می دانست که از نظر اخلاقی و حتی اداری نه تنها تخلفی مرتکب نشده، بلکه در واقع در راستای انسان دوستی دولت ایران عمل کرده که خود را وارث راستین پایه گذار امپراطوری هخامنشی میداند.
پس از آنکه ارتش متفقین وارد ایران شد (تا از طریق آن کشور کمکهای گسترده تسلیحاتی و خوراکی خود را به اتحاد شوروی برساند که به شدت با ارتش آلمان هیتلری درگیر بود)، سفیر ایران در ویشی (آقای انوشیروان سپهبدی- که همسرش خواهر آقای سرداری بود) آنجا را ترک گفت و آقای سرداری به عنوان تنها سرپرست منافع ایران در پاریس باقی ماند ولی ارتباط با تهران به طور کامل قطع شده بود.
یکی از افرادی که در نتیجه اقدامات بشر دوستانه آقای «سرداری قاجار» نجات یافت آقای «ابراهیم مرادی» نام دارد که در تابستان سال 2006 در سن 92 سالگی در لوس آنجلس چشم از جهان فرو بست.
فرد دیگری که به کمک او از چنگال گشتاپو نجات یافت یکی از وارد کنندگان معروف خاویار ایران به نام پطروسیان بود که با جنبش زیرزمینی مقاومت ملی فرانسه همکاری داشت و به این علت گشتاپو میخواست او را بازداشت و مجازات کند. آقای سرداری قاجار مدتی پس از جنگ جهانی سمت کاردار سفارت ایران در بروکسل را به عهده گرفت و در سال های دهه پنجاه میلادی به عضویت شرکت ملی نفت ایران درآمد و در سال 1981 در لندن چشم از جهان فروبست.
آقای فریدون هویدا که زنده نام عبدالحسین سرداری دائی او بود و بخشی از مطالب بالا با استناد به نوشته های وی نگارش یافته، در ادامه خاطرات خود می نویسد: در سال 1948 هیأتی از جانب سران جامعه یهودیان ایران به پاریس رفت و به پاس خدمات انسان دوستانه آقای سرداری، لوح تقدیری که از نقره ساخته شده بود به وی اهدا کرد. در موزه «ید و شم» در اورشلیم که شامل اسناد و آثار جنایات نازیها علیه یهودیان است، کپی برخی از مکاتبات آقای سرداری با مقامات آلمانی نگاهداری می شود.
در ماه آوریل 2004 که مصادف با شصتمین سالگرد انتقال بیش از نیم میلیون نفر یهودیان مجارستان به اردوگاههای مرگ و مصادف با یادروز قربانیان جنایات نازیها بود، کانون «سیمون ویزنتال» (مرکز پژوهش های علمی درباره دوران هولوکاست- که به یاد شکارچی نازیها نامگذاری شده است) از عبدالحسین سرداری قاجار تجلیل به عمل آورد و لوح تقدیر از وی به آقای فریدون هویدا اهدا گردید.
آقای فریبرز مختاری، پژوهشگر و استاد دانشگاه مقیم واشنگتن که در حال نگارش کتابی درباره این ایرانی فرهیخته است ارزیابی می کند که زنده نام سرداری چند صد نفر ایرانی و یهودی غیر ایرانی را از چنگال گشتاپو و اعزام آنان به اردوگاههای مرگ آلمان نازی نجات داده است. آقای مختاری در کتاب خود که قرار است در ماههای آینده انتشار یابد، اسامی چندین نفر از نجات یافتگان را که خود وی با آنان و خانواده هایشان سخن گفته ذکر کرده است.
از یکی از دوستان شنیدم  که گویا سریالی با نام "مدار صفر درجه" با این مضمون اما با تحریف ساخته شده است. "فرناز فصیحی" (معاون سرپرست بخش خاورمیانه و آفریقا در روزنامه "وال استریت جورنال) مقاله‌ای درباره این سریال نوشته که سایت بی.بی.سی فارسی هم ترجمه خلاصه‌ای از آنرا منتشر کرده است. نکته‌ای در این سریال وجود دارد این است که در آن سفیر ایران در پاریس در زمان اشغال فرانسه، آدمی فرصت طلب، پولدوست و حتی نژادپرست نشان داده می‌شود که هوادار نازی‌هاست!!! که با دریافت مبلغ کلانی حاضر می‌شود اجازه خروج ایرانی‌های یهودی ثروتمند از فرانسه رو از گشتاپو بگیرد و همینطور در ازای پول، گذرنامه‌های ایرانی برای یهودی‌های غیر ایرانی صادر می‌کند !!! درحالیکه همیشه در تاریخ از این عمل سفیر وقت ایران به عنوان یک کار انساندوستانه یاد می‌شود. انصافاً به گند کشیدن عمدی نقطه ای روشن در تاریخ توسط بعضی ها، ازعهده هیچ کس و هیچ جا برنمی آید جز خودشان....
روان آن بزرگ مرد شاد باد...
او که یک مسلمان بود هرگز فرقی بین یهودی- زرتشتی- مسیحی- بهایی- مسلمان و حتی افراد بی دین قایل نبود و همه را به چشم انسان می دید.
هموطن عزیز، بیاییم  همه با هم در راستای این گفته سعدی گام برداریم و تفاوتی بین انسانها قایل نباشیم:
بنی ادم اعضای یکدیگرند........که در افرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد اورد روزگار ....دگر عضوها را نماند قرار


برگرفته از:
تارنمای رادیو فردا

هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.