راه در جهان یكی است... و آن راه راستی است


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

سپهسالار رستم فرخزاد



رستم فرخزاد فرمانروای خراسان، پسر سپهبد فرخ هرمز، سردار معروف و مدبر و دلیر اواخر عهد ساسانی بود. در منابع گوناگون او را «رستم سپهبد»، «رستم فرخ‌هرمز» نیز نامیده‌اند . در سال ۶۳۶ میلادى از سوی شاهنشاه ایران یزدگرد سوم مامور تهیه سپاه و جنگ برای دفع اعراب شد. وی كه نایب‌السلطنهٔ حقیقی ایران محسوب می‌گشت از خطر عظیمی که درنتیجهٔ حملهٔ اعراب به کشور ایران ممكن بود روی دهد اطلاع داشت، سپاهیان او به فرماندهی بهمن جادویه و لشگر اعراب به سركردگی  ابوعبید ثقفی در كنار رود فرات با یكدیگر روبرو گردیدند. در این جنگ (جنگ پل) ابو عبید ثقفی  كشته شد و اعراب شكست خوردند و متواری شدند اما افسوس كه تعقیب و سركوبی كامل آنها به سبب شورشی  كه در تیسفون(پایتخت ایران) روی داد امكانپذیر نگردید و بهمن مجبور به برگشت به پایتخت شد. یكسال پس از این شكست، عمر بن خطاب خلیفه اعراب سپاه دیگری برای حمله به ایران تدارك دید و فرماندهی آن را به سعد بن وقاص سپرد و برای مقابله با یورش اعراب بار دیگر رستم فرخزاد  به ریاست سپاهیان ایران برگزیده شد و خود شخصا فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و درفش كاویانى (پرچم ایران) را در برابر خود نصب کرد. سپاه دو طرف در قادسیه (در ۳۰ كیلومترى كوفه ) در برابر هم صف آرایى كردند. این جنگ (جنگ قادسیه)  چهار روز به دازا كشید و با وجود برتری ایرانیان در روز نخست، به سبب ورود نیروهاى امدادى سورى به صف اعراب در روز سوم - برخاستن توفان شن به سمت نیروى ایران و مهمتر از همه مرگ رستم در صحنه جنگ، سپاه ایران از هم پاشید و جنگ در روز چهارم به سود اعراب پایان گرفت و درفش كاویانى به دست تازیان افتاد و سرانجام تیسفون پایتخت ایرانیان سقوط كرد. هنگامی که تن رستم را یافتند جای صد ضربه شمشیر و نیزه بر تنش بود...
حكیم فردوسی در اثر جاودان خود شاهنامه، حكایت های بسیاری درباره رستم فرخزاد سروده است كه یكی از دلنشین ترین آنها نامه رستم فرخزاد به سعد بن وقاص میباشد. با روایت حكیم فردوسی، رستم فرخزاد در بخشی از این  نامه به سعد بن وقاص فرمانده سپاهیان عرب می نویسد:
 ز شیر شتر خوردن و سوسمار
                                               عرب را بجایی رسید است كار
كه تاج كیانی رو كند آرزو
                                               تفو باد برچرخ گردون، تفو
در كتاب تاریخ ایران از زمان باستان تاسده هیجدهم، آمده است : وقتی اعراب برکاخ تیسفون دست یافتند« همه ظروف طلا ونقره، پارچه های گرانبهای ابریشمی وزربافت، قالیهای نفیس، سنگ های قیمتی، اسلحه واموال فراوان وبردگان بسیار از زن ومرد به غنیمت بردند وشهر تیسفون چنان ویران وسوخته وغارت وتهی از سکنه شد که دیگر درهیچ دورانی احیاء نگشت.»
عبدالحسین زرین کوب در كتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند ؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند. شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتر، زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اعراب به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند...
بگويش که(پیام دیگری از رستم فرخزاد به سردار تازی):
در جنگ مُردن، به نام
                                   به از زنده، دشمن بدو شادکام

و چنین بود روزگار ایرانیان...روان این جوانمرد بزرگ و میهن پرست شاد.
برگرفته از:
كتاب تاریخ اجتماعی ایران- مرتضی راوندی / كتاب دو قرن سکوت- عبدالحسین زرین کوب
كتاب اسلام در ایران- پتروشفسکی / كتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران- علی میرفطروس
كتاب تاریخ فتوح البلدان- البلاذری / كتاب تاریخ ایران از عهد باستان تا قرن ۱۸،ترجمه کریم کشاورز
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

ژنرال بهرام چوبين



بهرام چوبين در" ري " به دنيا آمده بود. بهرام که به علت بلندي قد و عضلاني بودن اندام به چوبين( مانند چوب) معروف شده بود در زماني که از سوي شاه ايران حاکم شمالغربي ايران بود (از ري تا مرز شمالي گرجستان و داغستان کنوني شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبي غربي درياي مازندران و آگاهي از قدرت اشتغال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعي سلاح تعرضي ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد . ظرف مدتي کوتاهتر از يک سال، پيکاني ساخته شد که بي شباهت به راکت هاي امروز نبود و اين پيکان حامل گوي دوکي شکل آغشته به نفت خام بود که از روي تخته اي که بر پشت قاطر قرارداشت پرتاب مي شد. طرز پرتاب آن بي شباهت به کمان نبود. دستگاه از يک زه (روده) و چوب گز (نوعي درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار مي كردند و داراي يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل مي دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند ، نفر سوم نشانه گيري مي کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رساني مي کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار دفاع مي کردند.

28 نوامبر سال 588 ميلادي ، ارتش ايران در جنگ با چينيان (خاقان ) در بلخ از سلاح تازه اي که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در اين جنگ فرماندهي ارتش ايران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبين برعهده داشت که در تاريخ نظامي جهان از او به عنوان يک نابغه نظامي نام برده اند. «هرمز» شاه وقت ساسانيان، وقتي شنيد كه خاقان شمالغربي چين وارد اراضي ايران در شمالشرقي خراسان (تاجيکستان فعلي و شمال افغانستان) شده ، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس است ژنرالهاي ايران را به تشکيل جلسه اي در شهر تيسفون (نزديک بغداد) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرين اطلاعي که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ايران ) رسيده، « خاقان شابه» داراي 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فيل جنگي است. ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبين را براي انجام اين کار خطير برگزيدند و او پذيرفت. بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفري ايران، 12 هزار مرد جنگديده 30 تا 40 ساله (ميانسال) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهندوستي آنان قبلا به ثبوت رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختي بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند .و ي به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافي عزم بيرون راندن چينيان را از خاک وطن کرد. بهرام به جاي انتخاب راه معمولي، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه اي که خاقان متوجه نشد.

بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگري داشت هر دو روز يک بار سربازان را جمع مي کرد و براي آنان از اهميت وطندوستي و رسالتي که هر فرد در اين زمينه دارد سخن مي گفت و آنان را اميد ايرانيان مي خواند - مردماني که مي خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند. خاقان زماني از اين لشکر کشي آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنيد كه بهرام باكمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامي مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت. بهرام به واحدهاي آتشبار (نفت اندازان) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهاي شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند، و سپس خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظيم او متلاشي گرديد و پسر وي نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتي هاي تاريخ است. به نوشته بسياري از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسي و فرهنگ ايراني شدند از نسل بهرام چوبين هستند. روانش شاد...
برگرفته از:
 كتاب شاهنشاهی ساسانی، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

دکتر فرخ‌رو پارسا، نخستین وزیر زن



خانم دکتر فرخ‌رو پارسا نخستین زن ایرانی ا‌ست که در سال ۱۳۴۷ به مقام وزارت رسید. پست وی وزارت آموزش و پرورش در کابینه دوم و سوم امیرعباس هویدا بود. سرگذشت این بانو بسیار دردناک و در عین‌حال بسیار قابل تامل است. کارنامه‌ زندگی‌ این زن نشان می‌دهد که انسانی بوده ا‌ست شریف و درستکار که همیشه در راستای منافع جامعه حرکت کرده است. بدین جهت بر آن شدم که شرح احوال مختصری از زندگی‌ او را که متاسفانه به طرز فجیعی اعدام شد، فراهم کنم.
وی در اسفند سال ۱۳۰۱ در باغی خارج از شهر قم به دنیا آمد. مادر وی فخرآفاق پارسا یکی از زنان مبارز جامعه‌ و از فعالان حقوق زنان ایران بوده است که مدیر مجله «جهان زنان» بود و پدرش فرخ‌دین پارسا کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجله‌های «اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران» و «عصر جدید» بود. به هر تقدیر این آغاز بسیار زیبای زندگی خانم فرخ‌رو پارسا نشان می‌دهد که چطور از یک مادر انقلابی، انسان‌دوست و آزادیخواه، این چنین بانویی با شخصیت به جهان عرضه می‌شود. وی از آن رو در شهر قم زاده شد که مادرش به دلیل نشر مقاله‌ای با عنوان «لزوم تعلیم و تربیت مساوی برای دختر و پسر» در تبعید به سر می‌برد. این مقاله اعتراضات گسترده‌ای را در بین روحانیون آن دوران برانگیخت و موجب تبعید مادر وی گشت؛ ولی پس از تولد وی با میانجیگری میرزاحسن‌ خان مستوفی‌الممالک (نخست وزیر وقت) به تهران بازگردانده شد.
فرخ‌رو پارسا تحصیلات ابتدایی خویش را در دبستان هما در تهران سپری نمود و برای ادامه تحصیل در دوره متوسطه به دانشسرای مقدماتی رفت. وی توانست دوره متوسطه را با کسب رتبه اول به پایان رسانده و به دانشسرای عالی راه یابد. او در سال ۱۳۲۱ دانشسرای عالی را با اخذ مدرک لیسانس در رشته علوم طبیعی به پایان رسانید و به دانشگاه تهران راه یافت. وی تحصیلات دانشگاهی خویش را در رشته پزشکی ادامه داد و توانست در سال ۱۳۲۹ با اخذ درجه دکترا از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل گردد. فرخ‌رو پارسا در سال ۱۳۲۱ با احمد شیرین‌سخن ازدواج کرد و از همان سال پس از اخذ مدرک لیسانس از دانشسرای عالی به تدریس در دبیرستان‌های تهران پرداخت. او پس از پایان تحصیلات دانشگاهی تا مقطع دکترا، علیرغم اینکه در رشته پزشکی دانش‌آموخته شده بود کار طبابت را رها کرد و ترجیح داد که به کار فرهنگی بپردازد؛ بدین ترتیب او در وزارت فرهنگ آن دوران مشغول به کار شد. وی در سال ۱۳۳۳خ به همراه تنی چند از همکارانش «انجمن بانوان فرهنگی» را برای دبیرستان‌های دخترانه آن دوران تأسیس نمود و در سال ۱۳۳۵خ به عنوان یکی از اعضای هیات رئیسه «شورای همکاری جمعیت‌های بانوان ایرانی» انتخاب شد. فرخ‌رو پارسا همچنین نخستین مدیر کل زن در ایران بود. در سال ۱۳۳۹ با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران، وی عهده‌دار سِمَت مدیر کلی دبیرخانه دانشگاه ملی ایران شد. انتصاب یک زن به این سمت، اعتراضات زیادی را در محافل اداری، فرهنگی و سیاسی تهران به راه انداخت ولی مقامات دانشگاه توانستند از برکناری فرخ‌رو پارسا جلوگیری کنند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷، وی با اتهاماتی چون: « ایجاد فساد و نشو و نمای فحشا در وزارت آموزش و پرورش و غیره...» در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست صادق خلخالی محاکمه شد و به عنوان مفسد فی الارض !!! در تاریخ ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ اعدام گردید.
در آخرین روزهای زندگی میگفت : «من خود پزشک هستم و میدانم مرگ لحظه ای بیش نیست. با روی باز به استقبال مرگ میروم و حاضر نیستم برای صباحی دیگر زنده ماندن و زندگی ، پنجاه سال تلاش در راه آزادی و تساوی حقوق زن و مرد را با چند کلمه پشیمانی نقش بر آب سازم. نه هرگز حاضر نیستم یک قدم به عقب برگردم!»
خانم فرخ رو پارسا در دادگاه
نحوه اعدام او بسیار دردناک است آن هم همراه با زنی معروف به بدکاره‌گی، و در محله‌ای بدنام در جنوب تهران. حتی در لحظه مرگ خواستند آن بانوی نازنین را که هزاران دختر میهن من شاگردانش بودند، تحقیر کنند. چند جعبه نوشابه را روی هم میچینند. یک گونی بر سر خانم پارسا کشیدند. سه پاسدار خانم پارسا را روی جعبه ها میگذارند و طناب را از روی گونی بر گردنش میاندازند. دو نفر از بچه های کمیته محل طناب را میکشند، طناب پاره میشود و خانم پارسا کف پیاده رو پرتاب میشود. ناجوانمردها حتی رسم اقوام وحشی را رعایت نمیکنند که اگر محکوم به مرگی نمرد بخشوده میشود. این بار سیم بکسل میآورند با طنابی کلفت، بانوی نازنین را که هیچ نمیگوید در همان گونی بالا میکشند و سرطناب را دور درختی میپیچند و سپس سه تیر خلاص بر پیکر بی جان وی شلیک کردند...
او تجسم آبرو و شخصیت زن ایرانی بود. اولین زنی بود که به وزارت رسید و پایه‌گذار یکی از معروفترین دانشگاههای ایران شد. و نیز اولین زنی بود که به مقام معاونت وزارتخانه‌ای رسید و در مقام نماینده‌ ملت برای اولین‌بار به مجلس شورای ملی راه یافته بود. او هجده سال تمام در مقام ریاست یکی از مهم‌ترین دبیرستانهای دخترانه‌ی ایران و نیز سالهای متمادی دیگر در مقام بلند معلم هزاران دختر ایرانی را به کمال دانش و دانایی آراسته بود. او به معنای حقیقی کلمه یک شهید است، اگر خانم فرخ‌رو پارسا در دادگاه به آنچه که از او خواسته بودند دم میزد شاید جانش را نجات می‌داد. اما او براصولی که به آن باور داشت ایستادگی کرد و جان در این راه گذاشت...



خانم فرخ رو پارسا همراه فرح پهلوی-‌امیر عباس هویدا و اعضای هیئت دولت در سفر به چین
خانم وزیر دکتر فرخ رو پارسا نشسته نفر سومی به همراه اساتید دانشگاه

خانم فرخ رو پارسا در دادگاه

بر گرفته از:
 روزنامه‌های کیهان، ۷، ۸ و ۹اردیبهشت، اطلاعات، ۳، ۷، ۸ و ۱۵ اردیبهشت و انقلاب اسلامی ۹و ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹
کتاب «خانم وزیر» نوشته خانم منصوره پیرنیا
مقاله سرگذشت اولین وزیر زن ایرانی- شهرنوش پارسی‌پور- تارنمای رادیو زمانه

هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجازاست.