راه در جهان یكی است... و آن راه راستی است


۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

داستان کورش و پانته‌آ



پانته‌آ ملکه شوش و بانویی بسیار زیبا بود که از این حيث مثل و مانند نداشت. این زن همسر "آبراداتاس" پادشاه شوش بود. چون پادشاه آسور از قدرت کوروش و امکان حمله او به کشورش بیمناک شده بود هم پیمان خود، آبراداتاس را نزد پادشاه باختر گسیل داشت تا با او پیمانی برای دفاع در برابر حمله کوروش منعقد کند. اما قبل از اینکه این پیمان منعقد شود،  کوروش  آسوریها را در جنگ شکست داد. سپاهیان ماد غنائمی را که در نتیجه جنگ مذکور به دست آورده بودند بین خود تقسیم کردند و ملکه شوش را که به عنوان جزیی از غنایم محسوب می شد نزد کورش فرستادند. کوروش چون ديد، شوهر زن غايب است، پانته‌آ را به آراسپ مادي، که از زمان کودکي دوست وي بود، سپرد تا شوهرش برگردد.
آراسپ قبول کرد که از زن نگهداری کند ولي به کوروش گفت لازم است او را ببيني تا بداني که وجاهت اين زن به چه اندازه حيرت انگيز است کوروش در جواب گفت : «من نمي خواهم اين زن را ببينم زيرا ميترسم که فريفته زيبائي او گشته، زن را به شوهرش پس ندهم. بمناسبت اين مطلب بين آراسپ و کوروش مباحثه اي شروع شد. اما آراسپ در مقابل راي کوروش تسليم شد و بعهده گرفت زن را حفظ کند تا شوهرش برگردد. پس از آنکه کوروش، پانته آ را به او سپرد، آراسپ عاشق اين زن گرديد و نتوانست خودداري کند و به زن تکليف کرد که به او دست بزند. پانته آ، چون شوهر خود را دوست ميداشت، اين تکليف را رد کرد، چندانکه آراسپ بر اصرار خود افزود، زن بيشتر پافشرد، تا آنکه آراسپ او را به جبر تهديد کرد. پانته آ، که تا اين وقت نميخواست به کوروش شکايت کند، تا مبادا باعث کدورت در ميان دو دوست گردد، بالاخره مجبور شد و کسي را فرستاد تا قضيه را به او اطلاع دهد.  آراسپ چون ديد که کوروش از قضيه آگاه شده، سخت ترسيد و از اينکه شرافت خود را موهون کرده بود پشيمان شد. بعد کوروش او را خواست و چون ديد آراسپ غرق اندوه است، براي تسلي به او گفت : «شنيده ام ، که خدايان نيز در مسئله عشق از لغزش مصون نيستند.(عقيده يونانيها ) و ديگر اينکه من مسبب اين وضع تو شده ام ». آراسپ فرياد زد: «کوروش، امروز تو به ديروزت مي ماند. به ضعف انسان با اغماض مينگري، ولي از وقتي که مردم شنيده اند تو از رفتار من ناراضي هستي، همه به من مي خندند و مرا خوار ميدارند». کوروش گفت :« از تقصیرت میگذارم چون اين وضع تو براي کاري، که در نظر دارم ، خوب است. بايد نزد دشمنان ما رفته چنان رفتار کني که همه تو را دشمن من دانسته بخود راه دهند، بعد سعي کني که همه نوع اطلاعات از احوال دشمن و قوا و نقشه هاي او تحصيل کرده به من رساني. آراسپ گفت : «چنين کنم و در مقابل عنايتي که بمن کرده و از تقصيرم درگذشته اي ، با جان و دل خدمت خواهم کرد». چون آراسپ به مقصد روانه شد و پانته آ خبر حرکت او را شنيد، کسي نزد کوروش فرستاده و پيغام داد: «اگر آراسپ بطرف دشمنان تو رفت، مغموم مشو. اجازه بده عقب شوهر خود فرستم وقتي که او آمد، خواهي ديد که او براي تو صميمي تر از آراسپ خواهد بود». کوروش اين پيشنهاد را پذيرفت و فردی را بطرف شوهر او روانه کرد. همين که آبراداتاس رمز زن خود را شناخت ، با دوهزار سوار بديدن کوروش شتافت . چون به پيش قراول پارسي رسيد، ورود خود را اطلاع داد و کوروش امر کرد او را به خيمه پانته آ بردند. وجد و شعف زن و شوهر را حدّي نبود.
پانته آ از اخلاق پاک کوروش و خودداري او و عطوفتي که ابراز کرده بود، صحبت داشت . شوهرش به او گفت : بعقيده تو من اکنون چه بايد بکنم ،تا حقشناسي خود و تو را نسبت به او بجا آورده باشم ؟ پانته آ جواب داد: «سعي کن نسبت به او همان حسي را بپروري ، که او نسبت به تو پرورد». پس از آن آبراداتاس نزد کوروش رفت و همينکه او را ديد، دستش را گرفت و گفت : «در ازاي نيکي هائي که به من و زنم کرده اي ، من به از اين چيزي نميتوانم بگويم که خود را مانند دوست و چاکر و متّحدي به اختيار تو ميگذارم . در هر کار که خواهي انجام دهي ، من به کمک تو با تمام قوا خواهم شتافت ». کوروش جواب داد: «پذيرفتم. از اين به بعد تو بايد غذا را در خيمه من با دوستان خودت و من صرف کني ». پس از چندي آبراداتاس دريافت که کوروش عرابه هاي داس دار و اسبهاي زره پوش را خيلي مي پسندد. بر اثر آن صد عرابه داس دار بساخت، اسبهاي اين عرابه ها را نیز از سواره نظام خود انتخاب کرد.
 هنگامیکه کوروش از نقش دشمنان با خبر شد، آبرداتاس از کوروش خواست اجازه دهد مسئولیت ارابه هایی را که قرار است در صف اول جبهه به دشمن حمله کنند به عهده او بسپارد. کوروش به «آبراداتاس» دست دوستی داد و او را به سرداری لشکر در یورش ایران به مصر برگماشت. همينکه آبرداتاس مسلح شد و ميخواست سوار عرابه شود، پانته آ به حضار امر کرد کنار روند و به شوهر خود گفت : «آبراداتاس، اگر زناني هستند که شوهرشان را بيش از خودشان دوست دارند، من گمان ميکنم که يکي از آنها باشم. قسم به عشق من نسبت به تو، و عشقي که تو به من مي پروري، من ترجيح ميدهم که تو را زير خاک مانند يک سرباز نامي ببينم تا اينکه با يک مرد بي شرف زندگاني بي نام را بسر برم . به اين درجه يقين دارم که تو و من براي جوانمردي ساخته شده ايم . کوروش بعقيده من حق دارد که ما را حقشناس بيند، وقتي که من اسير و از آن او شدم ، نه فقط او نخواست مرا برده خود بداند، يا مرا با شرايط شرم آوري آزاد کند، بلکه مرا براي تو حفظ کرد، مثل اينکه زن برادر او باشم . بعد چون آراسپ که مستحفظ من بود فرار کرد، من به کوروش وعده دادم که اگر اجازه دهد، تو را بخواهم تا بيائي و براي او متحدي با وفاتر و مفيدتر ازآراسپ باشي ». آبراداتاس از سخنان پانته آ مشعوف شد، دست خود را بسر او گذاشت و چشمانش را به آسمان بلند کرده چنين گفت : «خدايا چنان کن که من شوهري باشم لايق پانته آ و دوستي در خور کوروش، که با ما مردانه رفتار کرد ». سپس در عرابه را باز کرده سوار شد و چون در گردونه جاگرفت، پانته آ که ديگر نميتوانست شوهر خود را ببوسد، عرابه را چند بار بوسيد. پس از آن ديري نگذشت که عرابه دور شد و پانته آ از عقب آن براه افتاد، بي اينکه او را ببيند.
آبراداتاس بسیار مردانه با دشمن جنگید و سرانجام با واژگون شدن عرابه اش در زیر پای اسبان جان سپرد. یکی‌ از خدمه ها این خبر را به گوش کورش رسند و گفت: « آبراداتاس در جنگ مصريها کشته شد، چنانکه گويند، زنش جسد او را يافته و بر عرابه او گذارده به کنار رود پاکتول برده. در آنجا خواجه ها و خدمه او در زير يکي از تپه هاي همجوار، مشغول کندن قبر شده اند. زنش روي خاک نشسته، سر آبراداتاس را روي زانو گرفته و بهترين لباس شوهرش را به جسد او پوشانيده ». کوروش چون اين بشنيد با هزار سوار به محل مزبور شتافت. پيش از حرکت امر کرد که بهترين لباس و زينتها را بياورند تا جسد دوست خود را با آن بپوشد و عده زيادي اسب ، گاو و حشم ديگر آماده سازند تا براي او قربان کنند. چون کوروش به پانته آ رسيد و ديد که او روي خاک نشسته و جسد شوهرش در جلو اوست، با درد و اندوه چنين گفت : «افسوس اي دوست خوب و باوفا، ما را گذاشتي و درگذشتي ». اين بگفت و دست مرده را گرفت ، ولي اين دست در دست کوروش بماند، زيرا يک نفر مصري آنرا با تبر از بدن جدا کرده بود. اين منظره بر تاثر کوروش افزود و پانته آ فريادهاي دردناک برآورد، دست را از کوروش گرفت و بوسيد و به ساعد آبراداتاس چسبانده گفت : «کوروش، تاسف تو چه فايده برايت دارد، من سبب کشته شدن او شدم. او هيچگاه در فکر خود نبود، بلکه ميخواست همواره به تو خدمت کند، او مرد و بر او ملامتي نيست ، ولي من که به او پندها را ميدادم ، هنوز زنده ام و پهلوي او نشسته ام ». وقتي که پانته آ اين سخنان را ميگفت، کوروش ساکت بود و همواره اشک ميريخت . بالاخره خاموشي را قطع کرده چنين گفت : «بلي، او با بزرگترين نام درگذشت، او فاتح ازدنيا رفت. چيزي را که من به تو ميدهم و براي جسد اوست بپذير». کوروش سخن خود را دنبال کرده گفت : «افتخارات ديگري براي او ذخيره شده ، براي او مقبره اي خواهم ساخت که در خور مقام تو و او باشد و قرباني هائي خواهم کرد که شايان يک نفر دلير است اما درباره خودت بايد بداني که بي کس نخواهي بود. من به عقل و ساير صفات حميده تو با احترام مي نگرم. من کسي را مي گمارم که هرجا خواهي بروي راهنماي تو باشد. همينقدر بگو کجا ميخواهي بروي ». پانته آ گفت : «کوروش ! بيهوده بخود رنج مده، من از تو پنهان نخواهم داشت که کجا ميل دارم بروم».
کوروش رفت و بي اندازه متاسف بود از حال زني که چنين شوهري را از دست داده و از وضع شوهري که چنين زن را ديگر نخواهد ديد. پس از رفتن او پانته آ خواجه هايش را به اين بهانه که ميخواهد تنها براي شوهر خود سوگواري کند، دور کرد. فقط دايه اش را نگاهداشت به او گفت پس از اينکه من مردم جسد من و شوهرم را با يک قالي بپوش. دايه اش هرچند کوشيد که او را از خودکشي بازدارد موفق نشد چون ديد که حرف هايش نتيجه ندارد جز آنکه خانمش را برآشفته ميکند، نشست و به گريه و زاري پرداخت. پانته آ خنجري را که از ديرگاه با خود داشت کشيد، ضربتي به خود زد و سرش را بر سينه شوهرش گذارده جان تسليم کرد. دايه فريادهاي دردناک برآورد و بعد جسد زن و شوهر را چنانکه پانته آ گفته بود پوشيد. بزودي خبر اين اقدام پانته آ به کوروش رسيد و او با حال اضطراب آمد تا مگر بتواند علاجي بينديشد. خواجه هاي پانته آ چون از قضيه آگاه شدند هر سه خنجرها را کشيده در همانجا که بودند انتحار کردند پس از اين منظره دهشتناک، کوروش با دلي دردناک و پر از حس ّ تقديس براي پانته آ مراسم دفن باشکوهي براي زن و شوهر بعمل آمد و مقبره وسيعي براي آنان ساختند.
بر گرفته از : 
کتاب کورش نامه نوشته گزنفون  / کتاب تاریخ ایران باستان-حسن پیرنیا
 کتاب تاریخ ایران- دکتر شعبانی / کتاب لغت نامه-دکتر دهخدا
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر