راه در جهان یكی است... و آن راه راستی است


۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

سورنا، سردار نامدار تاریخ



سورنا (سورن پهلو) یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ در زمان اشکانیان است که سپاه ایران را در جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان در همه جا پیروز بودند، با شکستگی سخت و تاریخی روبرو ساخت. او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکوچهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی بلند و ظریف که پیشانیبندی به سبک ایرانیان باستان بر سر میبست.وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به معنی نیرومند میباشد.
کراسوس فرمانروای بخش شرقی کشور روم آن زمان یعنی شام(سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی برایران، دستیابی به گنجینه های ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر میپروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهمکوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.
فرستاده ي ارد دوم ( شاه اشكاني ) به نزد كراسوس آمده تا درباره ي دليل اين دشمني از او پرسش كند . فرستاده ایران گفت: « اگر براي نام آوري آمده اي ، ما آماده ي جنگيم اما اگر بهانه ي اين جنگ و خونريزي ملت توست ، ما با مردمت هيچ ناسازي و دشمني نداريم ». كراسوس پاسخ داد : « پاسخ شاهت را در سلوكيه مي دهم » . فرستاده ایران جواب داد: « اگر بر كف دست من مو ديدي ، سلوكيه را هم خواهي ديد ».
کراسوس (رییس دوره‌ای شورا) با سپاهی مرکب از۴۲ هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان رابرعهده داشت به سوی ایران روانه شد و ارد (اشک۱۳) پادشاه اشکانی، سورنا سردار نامی ایران را مامور جنگ با کراسوس و دفع یورش رومیها کرد. نبرد میان دو کشور در سال ۵۳ پیش از میلاد در جلگه‌های میانرودان (بینالنهرین) و در نزدیکی شهر حران یا کاره (carrhae) روی داد. در جنگ حران، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و بهیاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود کند. کراسوس و پسرش فابیوس Fabius (پوبلیوس) دراین جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. 


لژيون هاي رومي سپرهاي بزرگ و كلفتي داشتند كه در پشت آن پناه مي گرفتند و نيزه هايي قوي و بلند به درازاي 2.5 تا 3.5 متر كه اجازه نزديك شدن به كسي نمي داد . هنگامي كه لژيون هاي رومي آرايش نظامي مي گرفتند و به اصطلاح به درون لاك مي رفتند ، ديگر نه تير و زوبين و نه شمشير بر رويشان كارگر نبود و اين شيوه اي بود كه رومي ها با آن توانسته بودند نيمي از جهان را بگيرند . در اين ميان سورنا از شيوه ي جنگ و گريز بهره مي گيرد ، شيوه اي كه امروزه به جنگ هاي پارتيزاني معروف است . شيوه اي كه لژيون رومي را مجبور مي كند كه از لاكش بيرون بيايد و اين يعني باز شدن و شكست . شيوه ي سورنا شيوه اي جالب و شگفت است كه هنوز هم كاربري دارد . به دستور سورنا ، سواران ايراني ، لباس هاي كهنه اي بر روي لباس هاي رزمي خود پوشيده اند . كراسوس از فرات گذشته و آماده ي درگيري است ، در برابر خود سپاهي مي بيند كه در چشم او ، وحشي و ژنده پوش است . لژيون ها كه شكست چنين سپاهي را ساده مي بينند از لاك دفاعي خود بيرون مي آيند . لشگر زرهي سورنا آن كاه كه به نزديك لژيون ها مي رسد ، كهنه لباس هاي خود را از تن مي كند . اما لژيون هاي رومي ديگر فرصتي براي آرايش نظامي ندارند ، از لاك دفاعي بيرون آمده اند و كاملا آسيب پذيرند . پارت ها شيوه اي ديگر نيز دارند كه برگرفته از همين شيوه ي جنگ و گريز به شيوه ي پارتيزاني است . اين ترفند در نبرد ميان ايران و روم در ميان تير اندازان ايراني معمول است ، شيوه اي هراس انگيز كه رومي ها آن را به نام خدنگ پارتي يا تير پارتي مي شناسند .
جنگ حران دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پیدرپی برای اولین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آنروز سایه افکند و نام ایران را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.
بد نیست یادآوری شود که سورنا پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. سورنا در این هنگام بیش از ۳۰ سال نداشت.
برگرفته از:
 كتاب ایران از آغاز تا اسلام - گریشمن - ترجمه محمد معین
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

داستان ویس و رامین



یکی از شاهکارهای ادبی جهان، داستان عاشقانه ویس و رامین ‌است که در 8900 بیت سروده شده است ، خالق این اثر فخرالدین اسعد گرگانی، شاعر قرن پنجم می باشد. من خودم به شخصه شیفته این داستان شدم و شما را به خواندن آن که گوشه هایی از شادمانگی و عشقبازی های مردمان این سرزمین را نشان می دهد، دعوت میکنم. مردمانی زیبا اندیش و زیبا پرست که زندگی را بسیار دوست می داشته اند. حماسه تاریخی، عاشقانه و آموزنده ویس و رامین که  نخستین منظومه عشقی در تاریخ ادبیات است به دوره شاهنشاهی و امپراتوری اشکانیان و برابر با زمان پادشاهی مهرداد دوم، یعنی سال‌های ۳۹ تا ۵۱ میلادی ( بر اساس تحقیقات ولادیمیر مینورسکی) باز میگردد. از این روی آموزنده است که جوانان این مرز و بوم از تاریخ کشورشان و آموزه های باستانی آن درس بگیرند و بر همسر و یار زندگی خود احترام بگذارند و به وی وفادار باشند و عشق و دوست داشتن و انسانیت را نخستین الگوی ازدواجهایشان قرار دهند.
چارچوب این جریان از خصومت دو خاندان بزرگ پارتی یکی خاندان اشرافی کارن در غرب ایران و طرف مقابل موبد منیکان پادشاه مرو بوده است که تا چند سال اخیر جزوی از خاک ایران بود( ترکمستان) و متاسفانه در دوره قاجار از خراسان بزرگ جدا شد . ماجرا از آنجا آغاز می شود که پادشاه میانسال مرو به شهرو ملکه زیبای و پری چهره "ماه آباد" یا همان مهاباد امروزی که سرزمین کردستان آریایی مادی ایران است ابراز علاقه می نماید . شهرو به پادشاه مرو توضیح می دهد که متاهل و دارای یک فرزند پسر به نام "ویرو" می باشد . اما ناگزیر می شود به دلیل داشتن روابط دوستانه با خاندان بزرگ و قدرتمند در شمال شرقی ایران قول بدهد که اگر روزی صاحب دختری شد او را به همسری پادشاه مرو در بیاورد . شهرو از این رو با این امر موافقت کرد زیرا هرگز نمی اندیشید که فرزند دیگری بدنیا بیاورد . اما از قضای روزگار چنین نشد و وی صاحب دختری شد  .
شهرو ملکه زیبای ایرانی نام دخترک را ویس گذاشت . ولی بلافاصله ویس را به دایه ای سپرده تا او را به خوزان (خوزستان) ببرند و با کودک دیگری که تحت آموزش بزرگان کشوری بود دوره های علمی و مهم آن روزگار را ببیند . کودک دوم کسی نبود جز رامین برادر پادشاه مرو . هنگامی که این دو کودک بهترین دوران کودکی و جوانی را در کنار یکدیگر می گذارنند رامین به مرو فراخوانده می شود و ویس نیز به زادگاه خود در کردستان . شهرو مادر ویس بدلیل آنکه دختر زیبای خود را ( ویس ) در پی قولی که در گذشته ها داده بود به عقد پادشاه پای به سن گذاشته مرو در نیاورد بهانه ازدواج با غیر خودی را مطرح نمود و می گوید که ویس با افراد غریبه ازدواج نمی کند و به همین جهت مایل است با برادرش ویرو ازدواج کند . به همین روی بنای مراسم بزرگی را گذاشتند تا از پیگری ها پادشاه مرو رهایی پیدا کنند . در روز مراسم "زرد" برادر ناتنی پادشاه مرو برای تذکر درباره قول شهبانو شهرو وارد کاخ شاهنشاهی می شود . ولی ویس که هرگز تمایل به چنین ازدواجی نداشت از درخواست پادشاه مرو و نماینده اش "زرد" امتناع میکند . خبر نیز به گوش پادشاه مرو رسید و وی از این پیمان شکنی خشمگین شد . به همین روی به شاهان گرگان - داغستان - خوارزم - سغد - سند - هند - تبت - و چین نامه نوشت و درخواست سپاهیان نظامی نمود تا با شهبانو مهابادی وارد نبرد شود . پس از خبر دار شدن شهرو شهبانوی ایرانی از این ماجرا وی نیز از شاهان آذربایجان - ری - گیلان - خوزستان - استخر و اسپهان یا اصفهان که همگی در غرب ایران بودند درخواست کمک نمود . پس از چندی هر دو لشگر در دشت نهاوند رویاروی یکدیگر قرار گرفتند . نبرد آغاز شد و پدر ویس ( همسر شهرو ) در این جنگ کشته شد . در فاصله نبرد رامین نیز در کنار سپاهیان شرق ایران قرار داشت و ویس نیز در سپاهیان غرب ایران شرکت نموده بود . در زمانی کوتاه آن دو چشم شان به یکدیگر افتاد و سالهای کودکی همچون پرده ای از دیدگانشان با زیبایی و خاطره گذشته عبور کرد . گویی گمشده سالهای خویش را یافته بودند . آری نقطه آغازین عشق ورجاوند ویس و رامین در دشت نهاوند رقم خورد . رامین پس از این دیدار به این اندیشه افتاد که برادر خویش ( پادشاه مرو ) را از فکر ازدواج با ویس منصرف کند ولی پادشاه مرو از قبول این درخواست امتناع نمود . پس از نبردی سخت پادشاه مرو با شهرو رو در رو می گردد و وی را از عذاب سخت پیمان شکنی در نزد اهورامزدا آگاه می نماید . شهرو در نهایت به درخواست پادشاه مرو تن داد و دروازه شهر را به روی پادشاه مرو گشود تا وارد شود و ویس را با خود ببرد .
پس از بردن ویس به دربار پادشاه مرو در شهر جشن باشکوهی برگزار شد و مردم از اینکه شاه شهرشان ملکه خویش را برگزیده است خرسند شدند و شادمانی کردند . ولی رامین از عشق ویس در اندوه و دلگیری تمام بیمار شد . ویس نیز که هیچ علاقه ای به همسر جدید خود ( پادشاه مرو ) نداشت مرگ پدرش را بهانه نمود و از همبستر شدن با پادشاه مرو امتناع کرد و همچنان باکره باقی ‌ماند. در این میان شخصیتی سرنوشت ساز وارد صحنه عاشقانه این دو جوان ایرانی می شود و زندگی جدیدی برای آنان و تاریخ ایران رقم می زند . وی دایه ویس و رامین در دوران کودکی است که پس از شنیدن خبر ازدواج پادشاه مرو با ویس خود را از خوزستان به مرو می رساند . سپس با نیرنگ هایی که اندیشه کرده بود ترتیب ملاقات ویس و رامین با یکدیگر را می دهد و هر سه در یک ملاقات سرنوشت ساز به این نتیجه می رسند که ویس تنها و تنها به رامین می اندیشد و نمی تواند با پادشاه مرو زندگی کند . ولی از طرف دیگر رامین احساس گناه بزرگی را در دل خود حس می کرد و آن خیانت به زن همسر داری است که زن برادرش نیز بوده است . ولی به هروی آنان لحظه ای دوری از یکدیگر را نمی توانستد تاب و توان بیاورند . پس از ملاقات به کمک دایه، ویس و رامین بهترین لحظات خود را در کنار یکدیگر سپری میکنند  . تصویر این هم‌آغوشی از سوی گرگانی یکی از زیباترین صحنه‌های اروتیک ادبیات جهان محسوب می‌شود.
پادشاه مرو که از جریانات اتفاق افتاده آگاهی نداشت از برادرش ( رامین ) و همسرش ( ویس ) برای شرکت در یک مراسم شکار در غرب ایران دعوت میکند تا هم ویس بتواند با خانواده اش دیداری کند و هم مراسم نزدیکی بین دو خاندان شکل گیرد . ولی نزدیکان پادشاه مرو از جریانات پیش آمده بین دایه و ویس و رامین خبرهایی را به شاه مرو میدهند . شاه مرو از خشم در خود می پیچد و آنان را تهدید به رسوایی میکند . حتی رامین را به مرگ نیز وعده می دهد . ویس پس از چنین سخنانی لب به سخن می گشاید و عشق جاودانه خود را به رامین فریاد می زند و میگوید که در جهان هستی به هیچ کس بیش از رامین عشق و علاقه ندارم و یک لحظه بدون او نمی توانم زندگی کنم . از طرف دیگر برادر ویس "ویرو" با ویس سخن میگوید که وی از خاندان بزرگی است و این خیانت یک ننگ برای خانوداه ما می باشد و کوشش خود را برای منصرف کردن ویس میکند . ولی ویس تحت هیچ شرایطی با درخواست ویرو موافقت نمی کند و تنها راه نجات از این درگیری ها را فرار به شهری دیگر می بینند . ویس و رامین به ری می گریزند و محل زندگی خود را از همگان مخفی میکنند . روزی رامین نامه ای برای مادرش نوشت و از جریانات پیش آمده پرسش کرد ولی مادر محل زندگی آنان را به پادشاه مرو که پسر بزرگش بود خبر میدهد . شاه با سپاهش وارد ری می شود و هر دو را به مرو باز میگرداند و با پای درمیانی بزرگان آنها را عفو میکند . پادشاه که از بی وفایی ویس به خود آگاه شده بود در هر زمانی که از کاخ دور می شد ویس را زندانی می کرد تا مبادا با رامین دیداری کند  .
پس از این وقایع آوازه عاشق شدن رامین و همسر شاه در مرو شنیده می شود و مردم از آن با خبر می شوند . روزی رامین که استاد و نوازنده چنگ و سازه های ایرانی بوده است در ضیافتی بزرگ در دربار مشغول سرودن عشق خود به ویس می شود . خبر به برادرش شاه مرو می رسد و وی با خشم به نزد رامین می آید و او را تهدید به بریدن گلویش میکند که اگر ساکت ننشیند و این چنین گستاخی کند وی را خواهد کشت . درگیری بالا می گیرد و رامین به دفاع از خویش برمی خیزد و با میانجیگری اطرافیان و پشیمانی شاه مرو جریان خاتمه می یابد . مردان خردمند و بزرگان شهر مرو رامین را پند میدهند که نیک تر است که شهر را ترک کنی و به این خیانت به همسر برادر خود پایان دهی زیرا در نهایت جنگی سخت بین شما درخواهد گرفت . با گفته های بزرگان مرو رامین شهر را ترک میکند و راهی غرب ایران می شود و ناچار زندگی جدیدی را با دختری از خانواده بزرگان پارتی به نام "گل" آغاز میکند ولی یاد و خاطره ویس هرگز از اندیشه او پاک نمی شود . روزی که رامین گل را به چهره ویس تشبیه میکند و به او از این شبهات ظاهری بین او و عاشق دیرینه اش ویس خبر میدهد همسرش برآشفته می گردد و او را یک خیانت کار معرفی میکند و پس از مشاجراتی از یکدیگر جدا می شوند . رامین که اندیشه ویس را از یاد نبرده بود مشغول نوشتن نامه ای برای ویس در مرو میشود. سپس مکاتبات طولانی بین آن دو مخفیانه انجام می گیرد و بنا به درخواست ویس رامین به مرو باز میگردد و هر دو با برداشتن مقداری طلا از خزانه شاهی فرار می کنند و راهی غرب ایران می شوند و پس از عبور از قزوین به دیلمان می رسند و آنجا مستقر می شوند . پادشاه مرو که خبر را می شنود سخت آشفته می شود و با سپاهیانش راهی جستجوی آن دو می شود . شاه و یارانش شب هنگام در جاده ای استراحت میکند ولی ناگهان گرازی بزرگ به اردوگاه آنان حمله می کند  و در نهایت پادشاه مرو آن شب کشته می شود . پس از مرگ شاه مرو، رامین به عنوان جانشین وی تاج سلطنت را بر سر می گذارد و زندگی رسمی خود را با معشوقه خود آغاز میکند تا روزی که ویس پس از سالها به مرگ طبیعی فوت می شود . رامین که زندگی پر از مشقتش را برای رسیدن به ویس سپری کرده بود با مرگ ویس کالبد او را در زیر زمینی قرار می دهد  و خود در کنار ویس معشوقه دیرینه اش خودکشی می کند و چنین پایان یافت عشقی که پس از دو هزار سال همچنان آوازه اش در ایران و جهان شنیده می شود .
تنش را هم به پیش ویس بردند
                                          دو خاک نامور را جفت کردند
روان هردوان در هم رسیدند
                                         به مینو جان یکدیگر بدیدند

برگرفته از:
کتاب ویس و رامین- فخرالدین اسعد گرگانی / کتاب تاریخ ادبیات ایران- ذبیح‌الله صفا
کتاب خلاصه ویس و رامین- اسماعیل حاکمی
تارنمای پایگاه تاریخ و فرهنگ ایرانی
هر یک از دوستان عزیز که مایل باشند لطفا اطلاع بدهند تا با افتخار کتاب خلاصه ویس و رامین رو تقدیم کنم. 
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

واکنش تاريخ شناسان و پژوهشگران به پورپيرار



۱) دکتر فريدون جنيدی، پژوهشگر و استاد دانشگاه
دکتر فريدون جنيدي ، پژوهشگر و باستان پژوه به تشريح ديدگاههاي خود درارتباط با چاپ كتاب 12 قرن سكوت پرداخت . دكتر فريدون جنيدي ، استاد دانشگاه و مدير بنياد پژوهشي نيشابور درگفتگو با ايسنا درارتباط با مطلبي مبني بر ادعاي مؤلف كتاب 12 قرن سكوت كه سلطنت پرستان ، ناسيوناليست ها ونان خورهاي كوروش اين كتاب را لعنت خواهندكرد،گفت: كوروشي كه در2500 سال پيش مرده است ، امروز نمي تواند به كسي نان بدهد ، ممكن است منتقداني درصدد نقد وبررسي كتاب فوق برآيند كه وابسته به هيچ كدام از تقسيم بندي هاي فوق نباشند. بنابراين تقسيم بندي بالا به نحوي شعارگونه انجام شده ومؤلف 12قرن سكوت، مرزهايي را مشخص كرده است تا هيچ كس بدليل واقع نشدن درمظان اتهام ، نتواند به او جواب دهد
وي ادامه داد: اين كتاب داراي تناقضات بسياربوده وكاملا غيرعلمي تنظيم شده وپاسخ هدفمند آن بزودي ازطرف جامعه فرهنگي كشور بانام اعتبار باستان شناسي پارس و هخامنشي ارائه خواهدشد، چون كوروش شخصيتي است كه بزرگان جهان او را ستايش كرده و نام او دركتاب هاي آسماني نيز ذكرشده است. چرا كه كوروش نخستين فرمانروايي است كه تغيير سلطنت را با خونريزي آغاز نكرده است، بنابراين اتهام بستن به اين شخصيت امر شايسته اي نيست
وي افزود: كار علمي با شعار وباسخنان بي سر وته سامان نمي پذيرد؛ درحالي كه مؤلف كتاب 12 قرن سكوت اين امررا آغازكرده و براي اين كه منتقدان اين كتاب را نقد نكنند ، آنها را در3 گروه سلطنت پرستان ، ناسيوناليست ها ونان خورهاي كوروش تقسيم بندي كرده است
دكتر فريدون جنيدي درارتباط با چاپ مطلبي دركتاب 12 قرن سكوت تحت عنوان عدم رشد ملي درحكومت 1200 ساله سلسله هاي تاريخي گفت: پژوهشگراني كه قصد بررسي هنر ايران رادارند ، بايستي به مـــوزه هاي بزرگ جهان همچون لوور و ارميتاژ مراجعه كنند تا دست آوردهاي علمي وهنري رادراين 12 سده كه درگنجينه هاي معتبر دنيا به نمايش درآمده مشاهده كنند؛ بنابراين ادعاي عدم رشـد ملي در سلسله هاي تاريخي كاملاً ردشده است، چون وقتي هنر وجوددارد ، فرهنگ نيز پويا مي شود و به تبع آن رشد ملي نيز به وجود مي آيد
وي ادامه داد: چگونه مي توان عظمت هنري آثار هنرمندان ايراني را درطول 1200 سال ناديده گرفت ، درحالي كه اين آثار با شاخص هاي هنري خود معرف عصر خود هستند. ازسوي ديگر، مؤلف 12 قرن سكوت 1200 سال را متعلق به حكومت هاي هخامنشي، پارتي وساساني دانسته وآنها را غير بومي وغيرايراني ذكركرده است؛ پس دراين ميان مدت زمان حكومت سلوكي ها چه مي شود ايشان آن را کاملاً ناديده گرفته است لذا اگر اين مؤلف در کار خود صداقت داشت بايد مدت زمان حکومت سلوکي ها را كه قومـي كامـلاً بيگانــه بوده اند، ذكر مي كرد، درحالي كه وي اين كار را انجام نداده است
وي افزود: چشم پوشي از حكومت سلوكي ها يك امر هدايت شده است چرا كه ازسلسله هاي تاريخي بعنوان حكومت هاي غير بومي ياد شده، ولي از سلوکي هاي غير بومي اصلاً نامي به ميان نيامده است واين امر دريك تحقيق علمي به هيچ وجه كار درستي نيست
مدير بنياد پژوهشي نيشابور پيرامون بي اعتبار دانستن كتيبه هاي هخامنشي ازسوي مؤلف 12 قرن سكوت، يادآور شد: چگونه ممكن است اسنادي را كه درطول تاريخ برفراز كوه ها ويا تخت جمشيد بوده اند، بي اعتبار دانست ؟ ممكن است كه ما اين گونه قضاوت كنيم كه داريوش برعليه كمبوجيه يا برديا كودتا كرده است ، ولي ازاين مسأله نيز نمي توان چشم پوشي كرد كه داريوش سلسله اي را پايه گذاري كرد كه با مركزيت اداري وسياسي ايران برجهان حكم رانده است
وي افزود: درهيچ نقطه اي ازجهان مدارك معتبري وجودندارد تا نشان دهد كه فرم پوشاك مردم هند و روم وساير كشورها در2500 سال پيش چگونه بوده است ، درحالي كه اين امر به وضوح درتخت جمشيد قابل مشاهده است ، پس چطورمي توان اين اسناد را بي اعتبارجلوه داد؟
وي ادامه داد: طي سالهاي اخير لوحه هاي گلين ازپرسپوليس به دست آمده كه نحوه پرداخت دستمزد كارگران رانشان مي دهد وبراي اولين بار نويسنده اي غربي در همين زمينه كتابي به نام ” از زبان داريوش“ نوشت كه توسط انتشارات مؤلف 12 قرن سكوت چاپ شده و پورپيرار در اين كتاب مقدمه اي نوشته است كه به طور كامل باسخنان امروزيش متناقض است
دكتر فريدون جنيدي درارتباط با ترجمه كلمه اورمزد به جاي اهورامزدا در ”دوازده قرن سكوت “ گفت: مؤلف اين كتاب از روي ناآگاهي دراين زمينه صحبت كرده است، چون ” اورمزد“ تلفظ فارسي اهورامـزدا مي باشد كه اهورامزدا درزبان پهلوي به ”اوهرمزد“ وسپس درتلفظ فارسي به ”اورمزد“ تبديل شده است وبه تنهايي فاقد بار معنايي است
وي افزود بنابراين ”اورمزد“ شكل تغيير يافته اهورامزداي باستاني است كه متأسفانه ناصر پورپيرار فقط ازروي انديشه ها وبرداشت هاي خودبهره برداري كرده و اين كلمه را بار معنايي ديگري داده است . اگر كتاب ”گات هاي زرتشت“ را مطالعه كنيد، متوجه مي شويد كه كلمات مزدا، اهورا ، مزدا اهورا و اهورامزدا دراين بخش وجوددارند وگات ها از كهن ترين اسناد مكتوب آريايي است كه همزمان با وداهاي هندبوده است ؛ ما كلمه اهورا را درزبان سانسكريت به صورت ”اسورهمشاهده مي كنيم ، لذا ادعاي مؤلف دوازده قرن سكوت درست نبوده و بايد خط بطلان قرمز برروي همه اين گفته ها كشيد
مدير بنياد پژوهشي نيشابور درارتباط با ادعاي پورپيرار مبني بر اينكه هخامنشيان دست نشانده قوم يهود هستند ، گفت: يهوديان خود به صراحت معترفند كه توسط كوروش آزاد شده اند وخرد انساني اقتضا نمي كند كه ناجي دست نشانده نجات يافته باشد، درلوحه اي هم كه ازبابل به دست آمده ، حتي ازخداياني كه بابلي ها به زور ازشهرهاي مختلف گرفته اند ، نام برده شده و صراحتاً دستورداده شده است تا اين ها را به شهرهاي خود بازگردانند
وي افزود : اين امر درمورد اقوام يهود هم صادق است چون كوروش ازهزينه ايران معابد آنها را بازسازي كرده است ؛ پس چگونه امكان دارد كه هخامنشيان تحت نفوذ يهوديان بوده باشند
دكتر فريدون جنيدي درادامه گفتگو با خبرنگار هنري خبرگزاري دانشجويان ايران ايسنا) پيرامون مطلبي عنوان شده در12 قرن سكوت مبني بر تبليغ دين زرتشت با زور سرنيزه يادآور شد: دين زرتشت هيچ گاه با زور تبليغ نشده وازمرزهاي ايران فراترنرفتـه است، چون اگر قراربود هخامنشيان وساسانيان دين خودرا به زور عرضه كنند ، باتوجه به قدرت سياسي ونظامي خود، قادر بودند به راحتي ديگران را به پذيرش دين زرتشت واداركنند، درصورتي كه اين امر هيچگاه جامه عمل به خود نپوشيده است
وي افزود: درگات ها بندي وجوددارد كه مي گويد: ”من انديشه نيك ، گفتار نيك وكردار نيك را مي ستايم و مي ستايم دين بهي مزديسنا را كه به دور افكننده سلاح بوده و مخالف جنگ و خونريزي و پيوند دهنده جهانيان است، لذا اين دين باتوجه به اين آموزه هاي مذهبي، نمي تواند با اسلحه وتازيانه گسترش يابد، ازطرف ديگر درزمان ساسانيان 54 كليساي اسقف نشين درايران وجودداشتند كه اگر قراربود ساسانيان با آنان مبارزه كنند، اصلاً ازمسيحيان نشاني باقي نمي ماند؛ پس اين امر نشان مي دهد درشهرهاي ايران آزادي وتبليغ دين وجودداشته وداوري ناصر پورپيرار دراين زمينه كاملاً بدون دليل و بي اعتبار است
مدير بنياد پژوهشي نيشابور درارتباط با ادعاهاي مؤلف 12 قرن سكوت، مبني بر جعلي بودن كتيبه هاي آريارمنه وارشام خاطرنشان كرد: اين امر ادعايي است كه فقط ازسوي پورپيرار مطرح شده وايشان بايد دلايل ومدارك خودرا ارائه كنند، چون درشرايطي كه تمامي باستان شناسان ومورخان جهاني اين مدارك را مستند مي دانند، وي بايد مشخص كند كه آيا بعداز 2500 سال، جعلي بودن اين كتيبه ها به وي الهام شده وياايشان مدارك ديگري دراختياردارند
وي همچنين درخصوص سرزمين پارسه گفت: سرزمين فارس درمنابع يونان، ايتاليا وحتي مدارك موجود غربي به اين نام شناخته وجهان متمدن باستان ازآن به عنوان پارس نام برده اند، پس چطـــور مي توان مدعي بود كه ما هيچ مدركي نداريم، افزون براين دركتيبه هاي آشوري براي نخستين بار از حكومت ”پارسوآشدرآذربايجان خبرداده شده است ، درحالي كه ناصر پورپيرار اين مدارك را ناديده گرفته وعليه اين مدارك سخن گفته است
مديربنياد پژوهشي نيشابور پيرامون مطرح ساختنآشورباني پال“‌ به عنوان يك چهره فرهنگي از سوي مؤلف 12 قرن سكوت تصريح كرد: كتيبه هاي آشوري خود به صراحت ازجنايات وفجايع خود داد سخن داده اند واين امر را به صورت مكتوب ومصور ازخود به يادگار گذاشته اند وحتي تصويري دركتيبه هاي آشوري وجوددارد كه تخريب معبد موساسير ايران را نشان داده است. اين امر نشان ميدهد ،پورپيرار هيچ كتابي راجع به تمدن آشور و اورارتو مطالعه نكرده وقضاوت او سطحي وبي پايه است
دكتر جنيدي در ارتباط با بي اعتبار دانستن اسناد هخامنشي در كتاب 12 قرن سكوت گفت چه كسي اين اسناد را بي اعتبار تشخيص داده است؟ وقتي دانشمندان بزرگ جهان با امكانات علمي و تجهيزات پيشرفته خود صحت اين مدارك را تأييد ميكنند، چطور پورپيرار مدعي بي اعتبار بودن آنها شده است؟ چگونه است كه وي باستان شناسان جهان را لغو كرده و نسبت هايي را به آنها روا داشته، ولي در برخي منابع كتاب خود از دستاوردهاي علم باستان شناسي بهره جسته و مستند سازي كرده است ؟
وي افزود: اين كتاب نه براساس مدارك علمي، بلكه براي ايجاد هياهو نوشته شده است مؤلف آن صلاحيت اين كار را ندارد و بايد از ايشان پرسيد شما كه تمام مدارك و گفته هاي دانشمندان و زبان شناسان را رد ميكنيد داراي چه مدرك دانشگـاهي هستيد، دركجا تدريس كرده ايد و مبناي گفته هاي شما كدام مأخذ است؟
مدير بنياد پژوهشي نيشابور همچنين پيرامون غيربومي دانستن سلسله هاي تاريخي در” 12 قرن سكوت“، تصريح كرد: اين سخن پراز تشويش وهياهو است . چون نام ايران دركتيبه هاي داريوش قابل مشاهده است ودرشاهنامه فردوسي نيز اين سلسله ها ايراني شمرده شده اند
وي افزود: سنگ نبشته هاي آشوري نيز پارسوآش ها را ايراني دانسته و ساسانيان نيز همه جا خود را ايراني معرفي كرده اند. لذا درطول تاريخ هيچ مدركي مبني بر ايراني نبودن سلسله هاي تاريخي بجز گفته هاي ناصر پورپيرار وجود ندارد
دكتر فريدون جنيدي درپايان خاطرنشان كرد: اين كتاب براي ايجاد هياهو نوشته شده وبه طور حتم درعرصه پژوهش هاي بين المللي وعلمي جايي ندارد، چون فرهنگ وتمدن ايران موضوعي جهاني است وچاپ كتبي همچون 12 قرن سكوت، نمي تواند اين حقيقت درخشان راكتمان كند

۲) دكترغلامرضا وطن دوست-استاد بخش تاريخ دانشگاه شيراز
ميدان دادن به نويسنده كتاب 12 قرن سكوت كار درستي نيست ودرواقع بزرگ كردن او است. دكترغلامرضا وطن دوست، استاد بخش تاريخ دانشگاه شيراز با بيان اين مطلب به خبرنگار ايسنا، گفت : توجه داشته باشيم، وقتي ترك ها و عرب ها كتاب را ترجمه، چاپ و روي آن تبليغ وسيع كرده اند و بعضي ها ما را زير سؤال مي برند و تروريست مي خوانند، وزارت خارجه بايد نگران اين قضيه باشد، واقعاً وزارت خارجه چه مي كند؟
وي ازاين وزارتخانه خواست كه با همكاري وزارت ارشاد و در يك اقدام هماهنگ از چند استادي كه دراين زمينه تخصص دارند، پاسخ علمي ومستند بدهند، چرا كه اگر بد دفاع شود، ضررش بيشتر است
وي ناصر پورپيرار را فردي ماجراجو دانست و گفت: اصلا نمي توان نام وي را مورخ گذاشت
دكتر وطن دوست تأكيد كرد: پاسخ به كتاب مذكور صرفا به دليل تبعات خطرناكي كه درخارج دارد ضرورت دارد، وگرنه كل كتاب غلط و بي پايه و بي اساس است و مانور دادن برروي آن بزرگ كردن نويسنده آن است
 درپايان ضمن انتقاد از صدا وسيما گفت: چرا تلويزيون اين همه كتاب خوب و علمي را كه چاپ مي شود نقد نمي كند، اما به چنين فردي ميدان ميدهد تا ساعت ها بحث وگفتگو كند

۳) دكترغلامرضا سليم- نويسنده واستاد سابق دانشگاه
تخريب هر مسأله اي ، بدون هيچگونه سند و استناد، كار آساني است وهر آدم بيسوادي هم مي تواند مدعي اين حرفها باشد
دكتر سليم نويسنده واستاد سابق دانشگاه درگفتگو با خبرنگار هنري ايسنا بااعلام خبـر فوق افزود: نسبت دادن حکومت هخامنشيان به قوم يهود و نسبت دادن اتهامات ناروا به كوروش، بهيچ وجه با مستندات تاريخي وباستان شناسي تعامل ندارد و ازديدگاه من، ‌نبايد چندان به اين نوشته اهميتي داد، چون ادعاهاي مؤلف 12 قرن سكوت، چنان بي پايه وبي سند است كه هيچ يك از اساتيد تاريخ وباستان شناسي، حتي حاضر به تكذيب آن نشدند
وي ادامه داد: كتيبه بيستون برخلاف ادعاي ناصر پورپيرار، مبني بر بي اعتباربودن، كاملاً مستند است ودر تورات نيز از كوروش به عنوان آزادي بخش قوم يهود يادشده است ، من نمي دانم چگونه قومي كه توسط اقوام پارس نجات يافته است، ‌حكومت دست نشانده اي همچون هخامنشي را برسر كار آورده است. البته دراين نكته كه همه اقوام وحكومت هاي گذشته داراي پادشاهاني خودكامه بوده اند شكي نيست. ولي دراين نكته هم كه حكومت هخامنشيان تاحدي نيز به فكر مردم بوده اند ، شكي نيست
وي افزود: پيدايش حكومت هاي جمهوري بعد از انقلاب كبير فرانسه بوده و به غير از آتن كه يك دوره داراي نوعي حكومت جمهوري (اريستوكراسي) بوده، ‌بقيه جوامع داراي رژيم سلطنتي بوده اند، پس تمام تاريخ را رد كردن آن هم بدون دليل، هنر چنداني نمي خواهد و مؤلف 12 قرن سكوت حتي چند دليل قانع كننده كه طبقه عادي نيز آنرا بپذيرند نياورده است. دراين زمينه، عرب ها مثلي دارند كه مي گويند، مخالفت كن تا شناخته شوي (خالف تعرف) وپورپيرار نيز چون راه ديگري براي مطرح شدن نداشته، ‌طريق مخالفت را براي شناخته شدن انتخاب كرده است
دكترسليم با بيان اين مطلب كه به هيچ وجه ادعاي مؤلف 12 قرن سكوت را مبني بر اين كه هخامنشيان برگ تازه اي از قوم يهود هستند، را قبول ندارد گفت: وقتي داريوش دركتيبه بيستون از اهورامزدا به عنوان خداي بزرگ ايرانيان نام مي برد وقبل از او نيز كوروش با فتخ بابل يهوديان دربند راآزاد كرده است، پس چگونه ممكن است هخامنشيان دست نشانده يهود باشند، اين كه دليل بر يهودي بودن هخامنشيان نمي شود، بلكه به آزاد مردي وآزاد منشي كوروش بازمي گردد كه علاقه داشت همه درآزادي نسبي زندگي كنند
وي افزود:‌ هيچ يك از پادشاهان هخامنشي، ‌نامي ازحضرت موسي (ع) نبرده اند، ولي نام اهورامزدا دركتيبه هاي آنها به چشم مي خورد، هرچند كه هخامنشيان زرتشتي دقيقي هم نبوده اند، چون هنوز مشخص نيست كه زرتشت درچه زماني ظهوركرده است، چون مدارك ظهور زرتشت از7 هزارسال تا 650 قبل ازميلاد درنوسان مي باشد
وي ادامه داد: هدف هاي كتاب 12 قرن سكوت آن قدر سخيف است كه از همكاران ما كسي حاضر نشد درمقابل آن چيزي بنويسد چون بسياري مورخان خارجي وداخلي با استناد به مدارك وداده هاي تاريخي و باستان شناسي، وجود اين سلسله ها را به اثبات رسانده اند، به گونه اي كه ”كامرون“ حدود 60 سال پيش، بسياري از   كتيبه هاي دوره هخامنشي را با خود به آمريكا برد وبيش از ۲ هزاركتيبه را ترجمه كرد. مطالعات و بررسي هاي انجام شده بر روي اين كتيبه ها نشان داد كه درايران بردگي به شكل رايج باستان وجود نداشته وكارگران نيز دستمزد مي گرفته اند
وي افزود: حكومت ايران هيچ وقت در ارتباط با يهوديان نبوده است، بنابر اين وجود قبور برخي از پيامبران بني اسرائيل نيز، نمي تواند دليلي بر يهودي بودن اقوام پارس تلقي شود، من دركتاب ”‌ تاريخ تحولات جامعه ايران “ توضيح داده ام كه وجه تسميه نام هايي مثل مسجد سليمان، ‌مادرسليمان و... جهت تقديس بناها وجلوگيري ازتخريب آنها بوده است
اين استاد سابق دانشگاه در ارتباط با ادعاي ناصر پورپيرار مبني بر عدم وجود شهر پارسه تصريح كرد: پارس ها ، پارت ها و مادها 3 قوم بزرگي بودند كه از حدود 700 سال قبل از ميلاد درسه نقطه مختلف جغرافيايي ايران زندگي كردند و بعدها نيز به حكومت دست يافتند. البته برخي محققين نيز اعتقاددارند، موطن اصلي آريايي ها را ازجنوب روسيه رد كرده اند، آنها اين گونه استناد مي كنند كه ايران امروز، سرزمين اصلي آريايي ها مي باشد، ولي درگذشته وسعت آن بيشتر بوده است
وي همچنين رد اسناد هخامنشي توسط مؤلف 12 قرن سكوت را فاقد اعتبار علمي و باستان شناسي دانست وخاطرنشان كرد: علاوه بر انديشمندان وتاريخ دانان غربي، محققان داخلي نيز همچون عباس اقبـال، ‌عبدالحسين زرين كوب، دكتر مقدم و... براصالت تاريخ هخامنشي ونژاد آريايي تأكيد دارند،بايد توجه داشت، قبل از هرودوت، ‌مورخيني همچون هكاته ، كتزياس و غيره وجود دارند كه تاريخ هخامنشيان و سرگذشت كوروش را تحرير كرده اند. پس اگر پورپيرار مدعي است كه ما مدرك معتبر درمورد هخامنشيان نداريم ، بهتراست آثار اين مورخان را مطالعه كند
دكتر غلامرضا سليم درادامه پيرامون مطلبي از 12 قرن سكوت كه نسب نامه داريوش را دركتيبه بيستون بي اعتبار دانسته، يادآورشد: نسب كوروش با 6 پشت به هخامنش مي رسد. كتيبه بيستون يك سند محكم و قابل اتكاء است و پورپيرار هم كه اين نسب نامه را بي اعتبار دانسته ، بايد مستندات ومدارك خود را ارائه كند
وي افزود : 12 قرن سكوت مدعي است كه سلسله هاي تاريخي غير ايراني و يهودي بوده اند، درحالي كه دلايل فراواني بر رد اين نظريه وجود دارد و ازديدگاه من، وي را باتوجه به سوابق خاصي كه دارد تشويق به نگارش اين كتاب كرده اند تا ازآن بهره برداري سياسي كنند چرا كه مطالب وتاريخ دوره هخامنشي، كاملاً مستند وغير قابل انكار است
دكتر غلامرضا سليم، در پايان با تأكيد براين نكته كه برخلاف ادعاي ناصر پورپيرار مبني برپايان رشد ملي دردوره هاي تاريخي با تأكيد براين نكته كه برخلاف ادعاي ناصر پورپيرار مبني بر پايان رشد ملي در دوره هاي تاريخي با تأكيد براين كه هخامنشيان حيات مردمي را تقويت كرده اند، تصريح كرد : هخامنشيان با سيستم اداره ايالات خويش ، درس بزرگي به ملت هاي بزرگ دنيا داده اند كه برخي ازآنها هنوز مورد توجه وپيروي علماي بزرگ سياسي جهان بوده و هست، ‌چون آنها دربين ملت ها، نوعي آزادي نسبي پديد آورده و كنفدراسيوني را مبتني بر حكومت مركزي به وجود آوردند كه اين امر مورد توجه كشورهاي بزرگ دنيا همچون آمريكا، هند و چين هم هست

۴) دکتر پرويز رجبی- ايران شناس، ‌نويسنده و استاد سابق دانشگاه
دكتر پرويز رجبي ، ايران شناس، ‌نويسنده و استاد سابق دانشگاه كه با خبرنگار هنري ايسنا سخن مي گفت با اعلام خبر فوق افزود: ‌تأليف 12 قرن سكوت با توجه به نوشته هاي قبلي پوپيرار ، نشان مي دهد كه وي انسان مغرضي بوده ومن نمي دانم درزندگي او چه اتفاقي افتاده كه او به تمام آگاهي هايي كه از ايران باستان داشته پشت پا زده است
وي ادامه داد: آن چه راجع به دوران ايران باستان و سلسله هاي تاريخي ايران دراين كتاب تحرير شده ، به لحاظ عاطفي، ‌ملي وميهني قابل دفاع نيست و مشخص است كه نويسنده آن سعي داشته، ‌نه با اسناد علمي، بلكه با بهانه هاي معلق درهوا وپوچ كتاب خود را تحرير كند، هرچندكه خود پورپيرار بهتر به اين نكته واقف است كه بيشتر دانسته هاي ما درباره ايران باستان، حاصل تحقيقات مستشرقين وانديشمندان غربي است و من به عنوان ايران شناس معترف هستم كه محققان ايراني دراين مـورد فعاليـت هاي چشمگيري نداشته اند
اين ايران شناس افزود: چطور مؤلف 12 قرن سكوت پژوهش هاي انديشمندان غربي را رد مي كند، ولي نوشته هاي خود را براساس تحقيقات آنها مستند سازي مي كند. اوهرجا سخني را كه مطابق ميل خود مي باشد، نقل كرده وهرجا كه نكته اي باب ميل او نبوده، ‌بدون اين كه پس و پيش نقل قول را به اطلاع مخاطب برساند، آن را ردكرده است، ‌با اين حساب، ‌خوانندگان غيرمتخصص،‌ نقل قولي را مطالعه مي كنند كه معلوم نيست برمبناي چه مبتدايي آغاز شده است؛ چون پورپيرار از هر صفحه، ‌يك پاراگراف برداشته و با استناد به آن، ‌خواسته هاي خود را رد يا تأييد كرده است
دكتررجبي درپاسخ به سؤالي مبني براين كه دلايل علمي ادعاي دست نشانده بودن هخامنشيان توسط قوم يهود چيست؟‌ گفت حدود 1300 سال قبل ازاين كه قوم يهود برسرزبان ها بيفتد، ‌ما ازهخامنشيان خبر داريم كه البته اين اطلاعات تنها براساس نوشته هاي هرودوت نيست بلکه بر اساس كتيبه ها و دست آوردهاي باستان شناختي است
وي افزود: اگر اين مطلب را هم قبول نكنيم بايستي اذعان كرد، درنوشته هاي شاهنشاهان آشور از 1500 قبل ازميلاد درباره هخامنشيان اطلاعات ومستنداتي وجوددارد، پس چطور قوم يهود سرگردان وآواره آن زمان كه هنوز قدرتي نداشته اند، درشرق ايران موفق به تأسيس سلسله هخامنشيان شده اند
 اين نويسنده درارتباط با ادعاي ناصر پورپيرار مبني بر اين كه مورخان مدركي ندارند تا جواب گفته هاي مرابدهند، تصريح كرد: او راست مي گويد جواب آدم بي اطلاع را دادن مشكل است

وي ادامه داد: تمام حرف ها و ادعاهاي اين كتاب بي پايه، ناروا و بدون سند است.


برگرفته از: تارنمای بنياد پژوهشي نيشابور
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجازاست.

ناصر پورپيرار کیست؟



شايسته ديدم يادداشت زير را براي شما بگذارم تا با انديشه هاي ناصر پورپيرار آشنا شويد.
گستاخي و بي‌شرمي «ناصر پوپيرار» كه وجودش ننگي ابدي براي ايرانيان است و شعور و قلم‌اش را يك جا به دشمنان اين مرز پرگهر باخته و فروخته است، هر ايراني آگاه و آزاده‌اي را متأثر، و وادار به اعتراض و واكنش مي‌كند. «ناصر پورپيرار» كسي است كه با انتشار زنجيره‌اي كتاب‌ها و يادداشت‌هايي، بدعت چركين اهانت و جسارت به تاريخ و هويت و مفاخر ايران بزرگ را بر جاي نهاد و خوراكي مناسب را براي نشخوار محافل نژاد‌پرست و وطن‌فروشي چون «پان‌تركيست‌ها» و «پان‌عربيست‌ها» فراهم ساخت.
گزافه‌گويي‌ها و خيال‌بافي‌هاي پورپيرار در مجموعه نوشته‌هايش، بر سه محور استوار است: 1. تحسين و تقديس اعراب 2. وحشي و پليد توصيف كردن تاريخ و تمدن ايران باستان (اعم از دين زرتشت، و دودمان‌هاي هخامنشي تا ساساني) 3. بدنام كردن مفاخر ملي و دانشمندان شهير ايراني؛ از فردوسي بزرگ تا روان‌شاد دکتر عبدالحسین زرین کوب.
او مي‌گويد تمام حوادث و روي‌دادهاي مربوط به تاريخ ايران باستان به دست يهوديان شكل گرفته و هر آن چه از تاريخ و تمدن ايران پيش از اسلام بر جاي مانده است، همگي حاصل كوشش و چاره‌جويي يهوديان بوده است!! پورپيرار عقيده‌ي رايج و مورد اجماع مورخان را مبني بر اين كه «اقوام آريايي در هزاره‌ي نخست پيش از ميلاد از سرزمين‌هاي آسياي ميانه به نجد ايران راه يافتند و يكي از اين اقوام آريايي به نام «پارس» در سده‌ي ششم پيش از ميلاد تمدن و امپراتوري بزرگ و جهان‌گير هخامنشي را بنيان نهادند» نمي‌پذيرد و مي‌گويد: «هخامنشيان كه در واقع قومي اسلاو (!!) بودند و در دشت‌هاي جنوب روسيه و اطراف درياي سياه مي‌زيستند، از جانب يهوديان تبعيدي در بابل اجير شدند تا آنان را از اسارت در بابل برهانند. اين اسلاوها به رهبري جنگجوي خون‌خواري به نام «كورش» از زيستگاه خود در اطراف درياي سياه يك‌سره به سوي بابل تاختند و پس از شكست دادن بابل و آزادي قوم يهود، به اذن و فرمان يهوديان شروع به قتل و غارت و جنايت و ويران‌گري در سراسر خاورميانه نمودند و تمام اين پهنه را براي يكه‌تازي قوم يهود، از آثارتمدن‌هاي سابق محو و زدوده ساختند» (!!). پورپيرار تصويري كه مورخان و باستان‌شناسان از عظمت و شكوه تمدن هخامنشي (و به طور كلي ايران باستان) ارائه مي‌كنند نمي‌پذيرد و با ناديده گرفتن انبوه آثار مربوط به تمدن هخامنشي كه از آسياي ميانه تا مصر گسترده است، اين همه را حاصل جعل و فريب يهود مي‌داند و مي‌گويد كه هخامنشيان جز قتل و ويراني هيچ دست‌آورد ديگري نداشته‌اند و اساساً دچار ضعف و فقر فرهنگي و عقلي بوده‌اند (!!).
 اما جالب اين است كه يگانه سند مورد تمسك پورپيرار براي توليد اين همه توهمات باطل و تمسخرانگيز اشاره‌اي‌ست در تورات و در كتاب ارمياي نبي (!!!). پورپيرار در حالي كه پيوسته يهوديان را به فريبكاري و دروغ‌بافي محكوم مي‌كند، به ناگاه اشاره‌اي نامربوط در تورات براي‌اش ارزش و اعتبار و سنديتي عظيم و سترگ مي‌يابد. اما در كتاب ارميا فقط گفته مي‌شود كه «قومي [كه از آن نامي هم نمي‌رود] از سوي شمال به بابل هجوم خواهد آورد» (!!). حال نمي‌دانم چگونه پورپيرار از اين عبارت نامربوط نتيجه گرفته است كه «هخامنشيان اسلاو تبار! به عنوان بازوي نظامي يهود، با پول و امكانات بني اسراييل، از ميانه‌ي استپ‌هاي روسيه و از پيرامون درياي سياه به منطقه فراخوانده شدند تا به ويران كردن دست‌آوردهاي پنج هزار ساله‌ و به انقياد درآوردن مردم پيشرو و ممتاز شرق ميانه، زمينه‌ي برتري، امنيت و سلطه‌ي يهوديان مأيوس و اسير را بر حوزه‌ي جغرافيايي اورشليم فراهم آورند و سپس به لطف همين يهوديان، نام و جايي در تاريخ يافتند» (!!). حال اگر ما آن اشاره‌ي ارميا را زياد جدي بگيريم و آن را از مقوله‌ي اسطوره‌هاي ديني نپنداريم، تنها معنايي كه مي‌توانيم از آن به دست آوريم اين است كه لشكر كورش از سمت شمال به شهر بابل وارد شده بود. همين! جالب اين كه در بخشي ديگر از تورات، (كتاب اشعياي دوم) كورش «عقاب شرق» خوانده شده، گفته مي‌شود كه وي براي برپايي عدالت از «شرق» برانگيخته شده است.وجود انبوه اسناد تاريخي و شمار فراوان آثار باستاني كه در سراسر پهنه‌ي آن امپراتوري بزرگ در طول ده‌ها سال گذشته به دست آمده، به خوبي پرده از عظمت و شكوه و حقانيت تمدن هخامنشي برمي‌دارد و خيالات خام و توهمات باطل پورپيرار را به سادگي نقش بر آب مي كند
پوپيرار در ادامه‌ي ياوه‌گويي‌هاي جاهلانه‌ي خود مي‌گويد: «كورش و ديگر هخامنشيان تمام تمدن‌هاي باستاني خاورميانه (از سومر تا آشور و ايلام و بابل!!) را يك‌سره نابود و ويران كرده و امپراتوري آنان از خون و بر خون برآمده بود» (!!). و باز يگانه سند او براي اين ادعاي تهي‌مغزانه كه از قماش همان سند قبلي اوست، گفتاري است در تورات (كتاب ارميا) كه در آن از زبان يَهُوَه (خداي بني اسراييل) گفته مي‌شود: «من رودخانه‌ها و چشمه‌هاي بابل را خشك خواهم كرد. اين سرزمين به ويرانه‌اي تبديل خواهد شد و حيوانات وحشي در آن زندگي خواهند كرد !!». اما پورپيرار از فرط جهالت و شتاب‌زدگي در انجام دادن مأموريت محول شده به خود، ندانسته است كه سومريان، ماناها، لولوبي‌ها، اورارتوها، اكدي‌ها، كاسي‌ها و بسياري ديگر از تمدن‌هاي كهن خاورميانه، ده‌ها بلكه صدها سال پيش از برآمدن هخامنشيان، در پي انحطاط تدريجي و جنگ‌هاي فرسايشي نابود شده بودند؛ تمدن آشور به دست مادها و بابلي‌ها از ميان رفته بود و تمدن ايلام نيز نه تنها هيچ گاه نابود نشد، بلكه حيات آن تا عصر اشكانيان ادامه داشت. تنها تمدن باقي مانده، تمدن بابل است كه فتح آن به دست كورش انجام يافت اما شگفتا كه پس از دو سده كاوش در منطقه‌ي بين النهرين (بابل)، نه تنها هيچ اثري از ويراني و غارت ناشي از چيرگي پارس‌ها يافته نشده، بلكه اسناد فراواني به دست آمده كه به رواج و رونق اقتصادي و ترقي بابل در عصر هخامنشيان تصريح دارند. جالب است هنگامي كه كورش كبير در استوانه معروف خود مي‌نويسد: «من با صلح وارد بابل شدم … و ويراني‌هاي آن را آباد كردم. فقر آنان را بهبود بخشيدم. فرمان دادم كه هيچ خانه‌اي ويران نشود و هيچ فردي از مسكن خود محروم نگردد. من صلح و آسايش را براي تمام انسان‌ها تضمين كردم …».
يكي ديگر از ادعاهاي رندانه و جاهلانه‌ي پورپيرار كه مدام در توليدات سفارشي وي تكرار مي‌شود، اين است كه وي دودمان‌هاي هخامنشي تا ساساني را «غيرايراني» و «غيربومي» مي‌خواند و دليل مي‌آورد كه زبان و فرهنگ مثلاً هخامنشيان چون با تمدن بوميان اين سرزمين مغاير است، پس ايشان «بومي» نيستند!!! پورپيرار كوشيده است با آميختن برخي بديهيات با پاره‌اي توهمات خود، ذهن خوانندگان را گمراه كند؛ اما اين فرد جاهل نمي‌داند كه غير بومي بودن آريايي‌ها در منطقه‌ي خاورميانه، نكته‌اي بديهي است و كشف دوباره‌ي آن (!!) از سوي پورپيرار، كمكي به وي نخواهد كرد. عموم مورخان و دانشمندان از ابتدا بر اين باور بوده‌اند كه اقوام آريايي و از جمله پارس‌ها، هرگز بومي اين سرزمين نبوده‌اند بلكه از آسياي ميانه بدين پهنه مهاجرت كرده و سرانجام تمدن «ايراني» را بنيان نهاده بودند. اما غير ايراني خواندن اين اقوام، نهايت جهالت است چرا كه واژه‌ي «ايران» (= جايگاه آرياييان) رهاورد همين اقوام پارس و پارت است و اطلاق عنوان «ايران» نيز بر اين سرزمين كه تا پيش از آن عرصه‌ي انحطاط تدريجي و جنگ‌هاي فرسايشي اقوام پراكنده و جداگانه‌ي به اصطلاح بومي بود، دست‌آورد همينان است. زبان، فرهنگ، تمدن و قوميت ما «ايرانيان» در مرتبه‌ي نخست، ميراث و يادگار سترگ اقوام آريايي است و نه بومياني كه خود عامل نابودي خويش گشتند و اگر پارس‌ها ميراث و موجوديت آنان را پاس نمي‌داشتند، هيچ نام و نشاني از ايشان در تاريخ بر جاي نمي‌ماند. 
اما ياوه‌ها و گزافه‌هاي تهي مغزانه‌ي پورپيرار بسي افزون‌تر و فراتر از نمونه‌هايي است كه در بالا گفته شد. او مي‌گويد: «پيش از اسلام، ايرانيان به هيچ دين رسمي، ملي و سراسري پاي‌بند نبودند و اسلام نخستين دين، باور و ايمان ملي و سراسري ايرانيان ساكن اين نجد است»!! پورپيرار «وجود زرتشت و دين وي را انكار مي‌كند و كتاب اوستا را حاصل ترفند و فريب خاورشناسان عامي و دغل و جاعل» مي‌داند!! او واژه‌ي پارس (= قوم پارس) را «گدا و ول‌گرد و مهاجم» معنا مي‌كند و مي‌گويد كه «نام فارس بايد از روي استان فارس برداشته شود»!! پورپيرار مي‌نويسد «اعراب از همسايگان خردمند ايرانيان‌اند كه هر چه را كه اينك بدان مي‌نازيم، از جمله ادب ممتاز ايراني، تحفه‌اي است كه عرب همراه اسلام به ايران سپرده است»!! او مي‌گويد: «ظهور هخامنشيان در تاريخ و جغرافياي شرق ميانه يك فاجعه‌ي بشري و حاصل آن، واپس ماندگي مردم بين النهرين و ايران بوده است»!! پورپيرار مي‌نويسد: «ايران در اين دوازده قرن [از ابتداي عصر هخامنشيان تا انتهاي عهد ساسانيان] كه در تيول سلسله‌هاي مهاجم بود، به مركزي براي فرهنگ و حتا داد و ستد و تجارت اشتهار نداشت، خردمندي از اين سرزمين برنخاسته و تاريخ جهان جز ردپا و جاي زخم نيزه و شمشير سربازان پارسي و جز ويرانه‌هاي سوخته، نشانه‌ي ديگري در حافظه ملل قديم، از ايرانيان ثبت نكرده‌اند»!! او مدعي است: «سلطه درازمدت سه قوم مهاجم هخامنشي، اشكاني و ساساني، بنا بر ماهيت وحشي و شمالي خود، جز ستيزه و خون‌ريزي، سوقاتي ديگري به اين سرزمين نياورده‌ است»!! وي مي‌گويد: «كوشش خاورشناسان در سده‌ي اخير تقريباً به طور كامل از مراكز و منظورهاي سياسي – مذهبي و به ويژه صهيونيسم هدايت مي‌شده است و حاصل آن جدايي موجود ميان مردم ايران و ملت‌هاي بين النهرين [= عراق؟!] است».  وي مي‌گويد: «از هر منظري كه به هخامنشيان مي‌نگرم، نتيجه‌ي ظهور آن‌ها در تاريخ تأسف‌بار است.هخامنشيان و به دنبال آن‌ها اشكانيان و ساسانيان، جز ويراني و توقف رشد در ايران و بين‌النهرين باقي نگذاردند و خود نيز پس از شكست، در تاريخ و جغرافياي مشرق زمين محو، گم و نابود شدند و اينك به عنوان يك قبيله، قوم و يا ملت، همان اندازه براي تاريخ ناشناس‌اند كه از نخست بودند»!! پورپيرار مي‌نويسد: «متأسفانه تسلط دراز مدت قلدري بي‌فرهنگانه و غارت، كه بنيان آن را در شرق ميانه بلكه در جهان، هخامنشيان و جانشينان غيرايراني آنان، اشكانيان و ساسانيان گذارده‌اند، حتا خلفا و حاكمان ايراني پس از اسلام را در تنگناهاي اجتماعي، به الگوبرداري از آن‌ها برگماشت»!! او مدعي است: «سازندگان اوستاي پس از اسلام، با دست يابي به گنجينه‌ي لغت كافي، از طريق آشنايي با زبان عرب و در اثر گسترش فرهنگ و ارتباطات اسلامي، به طور كامل با متون بودايي، كنفوسيوسي، توراتي، انجيلي و قرآني آشنا شدند و به سهولت توانستند با وام از اين منابع، كتابي [= اوستا] براي دين تازه‌ساز [= زرتشت] خود تدارك ببينند»!!! و… اما اوج جهالت و خودفريبي پورپيرار در اين است كه نه تنها براي هيچ كدام از اين تصورات و توهمات باطل و مضحك و اهانت‌بار خود دليل و سند معتبري ندارد، بلكه انبوه دلايل و اسناد خردپذيري كه خلاف عقايد وي را اثبات مي‌كنند، به ادعاي اين كه برساخته‌‌ي يهود هستند، به راحتي مردود مي‌شمارد و به كناري مي‌نهد!!
جالب آن كه وي پس از لجن مال كردن بخش عمده‌اي از تاريخ و فرهنگ ايران، اخيراً به سراغ «سعدي» رفته و با انتشار كتابي به نام «مگر اين پنج روزه» اين بزرگ‌مرد ادب پارسي را نيز مشمول اهانت‌هاي جاهلانه‌ي خود كرده است. 
پورپيرار يك توده‌اي دو آتشه بود كه پيش و پس از انقلاب، نشريات و كتب حزب توده را منتشر مي‌كرد و به دستور و سفارش سفارت‌خانه‌هاي كشورهاي كمونيستي، و به مزد ايشان، كتاب‌هايي را در مدح و ستايش كمونيسم به چاپ مي‌رساند.ناصر پورپيرار در حال حاضر مديرعامل انتشارت «كارنگ» در تهران است. تا آن جا كه مي‌دانم، نخستين ورود ننگين پورپيرار به حوزه‌ي تاريخ ايران، به واسطه‌ي كتاب «از زبان داريوش»(نوشته‌ي هايدماري كخ، ترجمه‌ي دكتر پرويز رجبي، انتشارات كارنگ، 1376) بوده است كه در آن خود را به عنوان ويراستار معرفي كرده و در واقع خواسته است هر طور شده نام خود را بر روي جلد اين كتاب نفيس ببرد چرا كه معلوم نيست او چه چيزي را در اين كتاب ويرايش كرده در حالي كه ترجمه‌هاي دكتر رجبي بسيار قوي و درخشان است. پورپيرار كه همواره شيفته‌ي مقدمه نويسي بر كتاب‌ها به منظور ابراز وجود است، در مقدمه‌اي دو صفحه‌اي كه بر اين كتاب نوشته، عصر هخامنشي را «مبشر راستي و برابري و آزادي و عدالت» معرفي كرده و آن را باعث غرور ايرانيان دانسته و حتا نوشته است «هنوز ايرانيان به جهان با همان ويژگي‌هاي ديرين و نخستين خود، يعني پندار و كردار و گفتار نيك شناخته مي‌شوند …» جالب است كه تا اين زمان، پورپيرار موضعي مثبت در قبال هخامنشيان و ايران باستان داشته است، اما چندي بعد، آن ويراستار علاف سابق به ناگاه تحول شخصيت يافته، يك شبه تبديل به نويسنده‌اي انقلابي و پرآوازه و «مورخي دانشمند !!!» مي‌شود و به خصم خبيث و دشمن درجه يك هخامنشيان و ايران باستان (به طور كلي) مبدل مي‌گردد. او با انتشار مجموعه كتاب‌هايي چون «دوازده قرن سكوت» و «پلي برگذشته» (از طريق انتشارات خودش) كل تاريخ ايران باستان و حتا دوران پس از اسلام را به لجن مي‌كشد و بسياري از مورخان و دانشمندان ايراني و اروپايي را به باد دشنام و اهانت مي‌گيرد و مدام در مدح و ستايش تمدن و فرهنگ عالي اعراب (!!!) سخن پردازي مي‌كند؛ اما امروزه، با توجه به سوابق و عملكرد پورپيرار، كسي شك ندارد كه او به مزد و سفارش كشورهاي عرب به توليدفله‌اي چنان ياوه‌‌هاي خردسوزي روي آورده است.

باري، اميد است در برابر عقايد  «ناصر پور پيرار» اين وطن فروش نادان و اين جيره‌خوار ممالك عرب،اگاه باشیم.



برگرفته از: تارنمای ایرانیان انگلستان
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجازاست.

داستان کورش و پانته‌آ



پانته‌آ ملکه شوش و بانویی بسیار زیبا بود که از این حيث مثل و مانند نداشت. این زن همسر "آبراداتاس" پادشاه شوش بود. چون پادشاه آسور از قدرت کوروش و امکان حمله او به کشورش بیمناک شده بود هم پیمان خود، آبراداتاس را نزد پادشاه باختر گسیل داشت تا با او پیمانی برای دفاع در برابر حمله کوروش منعقد کند. اما قبل از اینکه این پیمان منعقد شود،  کوروش  آسوریها را در جنگ شکست داد. سپاهیان ماد غنائمی را که در نتیجه جنگ مذکور به دست آورده بودند بین خود تقسیم کردند و ملکه شوش را که به عنوان جزیی از غنایم محسوب می شد نزد کورش فرستادند. کوروش چون ديد، شوهر زن غايب است، پانته‌آ را به آراسپ مادي، که از زمان کودکي دوست وي بود، سپرد تا شوهرش برگردد.
آراسپ قبول کرد که از زن نگهداری کند ولي به کوروش گفت لازم است او را ببيني تا بداني که وجاهت اين زن به چه اندازه حيرت انگيز است کوروش در جواب گفت : «من نمي خواهم اين زن را ببينم زيرا ميترسم که فريفته زيبائي او گشته، زن را به شوهرش پس ندهم. بمناسبت اين مطلب بين آراسپ و کوروش مباحثه اي شروع شد. اما آراسپ در مقابل راي کوروش تسليم شد و بعهده گرفت زن را حفظ کند تا شوهرش برگردد. پس از آنکه کوروش، پانته آ را به او سپرد، آراسپ عاشق اين زن گرديد و نتوانست خودداري کند و به زن تکليف کرد که به او دست بزند. پانته آ، چون شوهر خود را دوست ميداشت، اين تکليف را رد کرد، چندانکه آراسپ بر اصرار خود افزود، زن بيشتر پافشرد، تا آنکه آراسپ او را به جبر تهديد کرد. پانته آ، که تا اين وقت نميخواست به کوروش شکايت کند، تا مبادا باعث کدورت در ميان دو دوست گردد، بالاخره مجبور شد و کسي را فرستاد تا قضيه را به او اطلاع دهد.  آراسپ چون ديد که کوروش از قضيه آگاه شده، سخت ترسيد و از اينکه شرافت خود را موهون کرده بود پشيمان شد. بعد کوروش او را خواست و چون ديد آراسپ غرق اندوه است، براي تسلي به او گفت : «شنيده ام ، که خدايان نيز در مسئله عشق از لغزش مصون نيستند.(عقيده يونانيها ) و ديگر اينکه من مسبب اين وضع تو شده ام ». آراسپ فرياد زد: «کوروش، امروز تو به ديروزت مي ماند. به ضعف انسان با اغماض مينگري، ولي از وقتي که مردم شنيده اند تو از رفتار من ناراضي هستي، همه به من مي خندند و مرا خوار ميدارند». کوروش گفت :« از تقصیرت میگذارم چون اين وضع تو براي کاري، که در نظر دارم ، خوب است. بايد نزد دشمنان ما رفته چنان رفتار کني که همه تو را دشمن من دانسته بخود راه دهند، بعد سعي کني که همه نوع اطلاعات از احوال دشمن و قوا و نقشه هاي او تحصيل کرده به من رساني. آراسپ گفت : «چنين کنم و در مقابل عنايتي که بمن کرده و از تقصيرم درگذشته اي ، با جان و دل خدمت خواهم کرد». چون آراسپ به مقصد روانه شد و پانته آ خبر حرکت او را شنيد، کسي نزد کوروش فرستاده و پيغام داد: «اگر آراسپ بطرف دشمنان تو رفت، مغموم مشو. اجازه بده عقب شوهر خود فرستم وقتي که او آمد، خواهي ديد که او براي تو صميمي تر از آراسپ خواهد بود». کوروش اين پيشنهاد را پذيرفت و فردی را بطرف شوهر او روانه کرد. همين که آبراداتاس رمز زن خود را شناخت ، با دوهزار سوار بديدن کوروش شتافت . چون به پيش قراول پارسي رسيد، ورود خود را اطلاع داد و کوروش امر کرد او را به خيمه پانته آ بردند. وجد و شعف زن و شوهر را حدّي نبود.
پانته آ از اخلاق پاک کوروش و خودداري او و عطوفتي که ابراز کرده بود، صحبت داشت . شوهرش به او گفت : بعقيده تو من اکنون چه بايد بکنم ،تا حقشناسي خود و تو را نسبت به او بجا آورده باشم ؟ پانته آ جواب داد: «سعي کن نسبت به او همان حسي را بپروري ، که او نسبت به تو پرورد». پس از آن آبراداتاس نزد کوروش رفت و همينکه او را ديد، دستش را گرفت و گفت : «در ازاي نيکي هائي که به من و زنم کرده اي ، من به از اين چيزي نميتوانم بگويم که خود را مانند دوست و چاکر و متّحدي به اختيار تو ميگذارم . در هر کار که خواهي انجام دهي ، من به کمک تو با تمام قوا خواهم شتافت ». کوروش جواب داد: «پذيرفتم. از اين به بعد تو بايد غذا را در خيمه من با دوستان خودت و من صرف کني ». پس از چندي آبراداتاس دريافت که کوروش عرابه هاي داس دار و اسبهاي زره پوش را خيلي مي پسندد. بر اثر آن صد عرابه داس دار بساخت، اسبهاي اين عرابه ها را نیز از سواره نظام خود انتخاب کرد.
 هنگامیکه کوروش از نقش دشمنان با خبر شد، آبرداتاس از کوروش خواست اجازه دهد مسئولیت ارابه هایی را که قرار است در صف اول جبهه به دشمن حمله کنند به عهده او بسپارد. کوروش به «آبراداتاس» دست دوستی داد و او را به سرداری لشکر در یورش ایران به مصر برگماشت. همينکه آبرداتاس مسلح شد و ميخواست سوار عرابه شود، پانته آ به حضار امر کرد کنار روند و به شوهر خود گفت : «آبراداتاس، اگر زناني هستند که شوهرشان را بيش از خودشان دوست دارند، من گمان ميکنم که يکي از آنها باشم. قسم به عشق من نسبت به تو، و عشقي که تو به من مي پروري، من ترجيح ميدهم که تو را زير خاک مانند يک سرباز نامي ببينم تا اينکه با يک مرد بي شرف زندگاني بي نام را بسر برم . به اين درجه يقين دارم که تو و من براي جوانمردي ساخته شده ايم . کوروش بعقيده من حق دارد که ما را حقشناس بيند، وقتي که من اسير و از آن او شدم ، نه فقط او نخواست مرا برده خود بداند، يا مرا با شرايط شرم آوري آزاد کند، بلکه مرا براي تو حفظ کرد، مثل اينکه زن برادر او باشم . بعد چون آراسپ که مستحفظ من بود فرار کرد، من به کوروش وعده دادم که اگر اجازه دهد، تو را بخواهم تا بيائي و براي او متحدي با وفاتر و مفيدتر ازآراسپ باشي ». آبراداتاس از سخنان پانته آ مشعوف شد، دست خود را بسر او گذاشت و چشمانش را به آسمان بلند کرده چنين گفت : «خدايا چنان کن که من شوهري باشم لايق پانته آ و دوستي در خور کوروش، که با ما مردانه رفتار کرد ». سپس در عرابه را باز کرده سوار شد و چون در گردونه جاگرفت، پانته آ که ديگر نميتوانست شوهر خود را ببوسد، عرابه را چند بار بوسيد. پس از آن ديري نگذشت که عرابه دور شد و پانته آ از عقب آن براه افتاد، بي اينکه او را ببيند.
آبراداتاس بسیار مردانه با دشمن جنگید و سرانجام با واژگون شدن عرابه اش در زیر پای اسبان جان سپرد. یکی‌ از خدمه ها این خبر را به گوش کورش رسند و گفت: « آبراداتاس در جنگ مصريها کشته شد، چنانکه گويند، زنش جسد او را يافته و بر عرابه او گذارده به کنار رود پاکتول برده. در آنجا خواجه ها و خدمه او در زير يکي از تپه هاي همجوار، مشغول کندن قبر شده اند. زنش روي خاک نشسته، سر آبراداتاس را روي زانو گرفته و بهترين لباس شوهرش را به جسد او پوشانيده ». کوروش چون اين بشنيد با هزار سوار به محل مزبور شتافت. پيش از حرکت امر کرد که بهترين لباس و زينتها را بياورند تا جسد دوست خود را با آن بپوشد و عده زيادي اسب ، گاو و حشم ديگر آماده سازند تا براي او قربان کنند. چون کوروش به پانته آ رسيد و ديد که او روي خاک نشسته و جسد شوهرش در جلو اوست، با درد و اندوه چنين گفت : «افسوس اي دوست خوب و باوفا، ما را گذاشتي و درگذشتي ». اين بگفت و دست مرده را گرفت ، ولي اين دست در دست کوروش بماند، زيرا يک نفر مصري آنرا با تبر از بدن جدا کرده بود. اين منظره بر تاثر کوروش افزود و پانته آ فريادهاي دردناک برآورد، دست را از کوروش گرفت و بوسيد و به ساعد آبراداتاس چسبانده گفت : «کوروش، تاسف تو چه فايده برايت دارد، من سبب کشته شدن او شدم. او هيچگاه در فکر خود نبود، بلکه ميخواست همواره به تو خدمت کند، او مرد و بر او ملامتي نيست ، ولي من که به او پندها را ميدادم ، هنوز زنده ام و پهلوي او نشسته ام ». وقتي که پانته آ اين سخنان را ميگفت، کوروش ساکت بود و همواره اشک ميريخت . بالاخره خاموشي را قطع کرده چنين گفت : «بلي، او با بزرگترين نام درگذشت، او فاتح ازدنيا رفت. چيزي را که من به تو ميدهم و براي جسد اوست بپذير». کوروش سخن خود را دنبال کرده گفت : «افتخارات ديگري براي او ذخيره شده ، براي او مقبره اي خواهم ساخت که در خور مقام تو و او باشد و قرباني هائي خواهم کرد که شايان يک نفر دلير است اما درباره خودت بايد بداني که بي کس نخواهي بود. من به عقل و ساير صفات حميده تو با احترام مي نگرم. من کسي را مي گمارم که هرجا خواهي بروي راهنماي تو باشد. همينقدر بگو کجا ميخواهي بروي ». پانته آ گفت : «کوروش ! بيهوده بخود رنج مده، من از تو پنهان نخواهم داشت که کجا ميل دارم بروم».
کوروش رفت و بي اندازه متاسف بود از حال زني که چنين شوهري را از دست داده و از وضع شوهري که چنين زن را ديگر نخواهد ديد. پس از رفتن او پانته آ خواجه هايش را به اين بهانه که ميخواهد تنها براي شوهر خود سوگواري کند، دور کرد. فقط دايه اش را نگاهداشت به او گفت پس از اينکه من مردم جسد من و شوهرم را با يک قالي بپوش. دايه اش هرچند کوشيد که او را از خودکشي بازدارد موفق نشد چون ديد که حرف هايش نتيجه ندارد جز آنکه خانمش را برآشفته ميکند، نشست و به گريه و زاري پرداخت. پانته آ خنجري را که از ديرگاه با خود داشت کشيد، ضربتي به خود زد و سرش را بر سينه شوهرش گذارده جان تسليم کرد. دايه فريادهاي دردناک برآورد و بعد جسد زن و شوهر را چنانکه پانته آ گفته بود پوشيد. بزودي خبر اين اقدام پانته آ به کوروش رسيد و او با حال اضطراب آمد تا مگر بتواند علاجي بينديشد. خواجه هاي پانته آ چون از قضيه آگاه شدند هر سه خنجرها را کشيده در همانجا که بودند انتحار کردند پس از اين منظره دهشتناک، کوروش با دلي دردناک و پر از حس ّ تقديس براي پانته آ مراسم دفن باشکوهي براي زن و شوهر بعمل آمد و مقبره وسيعي براي آنان ساختند.
بر گرفته از : 
کتاب کورش نامه نوشته گزنفون  / کتاب تاریخ ایران باستان-حسن پیرنیا
 کتاب تاریخ ایران- دکتر شعبانی / کتاب لغت نامه-دکتر دهخدا
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.