تیمسار رحیمی آخرین فرماندار نظامی تهران بود.مردی آرام، مهربان و با چهرهای دوست داشتنی که به شدت مورد احترام اطرافیان و همقطاران قرار داشت. شخصيتي مثال زدني داشت در عين قاطعيت و صلابت، هرگز خصايل انساني اش را از ياد نمي برد. پس از 32 سال ازانقلاب، هنوز هم بسیاری از ایرانیان وطن پرست، شیفتهء رشادت، شجاعت او هستند و وفاداری و وظیفهشناسی او را به عنوان یک قهرمان ملی به یاد میآورند.
همسراین مرد هنوز هم پس از گذشت این همه سال روزی نیست که یادی از او نکند و مرگ جانگداز او را در شب 26 بهمن 57 فراموش نکرده است. ﻣﻨﻴﮋﻩ رﺣﻴﻤﯽ ﮐﻪ در ﺁرزوﯼ داﺷﺘﻦ ﻓﺮزﻧﺪﯼ ﺑﺴﺮ ﻣﯽﺑﺮد ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ هرﮔﺰ ﻓﺮزﻧﺪﯼ به دﻧﻴﺎ ﻧﻴﺎورد، ﺑﻠﮑﻪ همسر وﻓﺎدارش را هم از دﺳﺖ داد. ﻣﻨﻴﮋﻩ رﺣﻴﻤﯽ به خاطر ﻣﯽﺁورد ﮐﻪ همسرش ﻳﮏ ﺷﺨﺺ اﺳﺘﺜﻨﺎﺋﯽ ﺑﻮد، ﺧﺎﻃﺮات ﺧﻮب و ﻧﺸﺎط ﺑﺨﺸﯽ را ﺑﺎ همسرش ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. او ميگويد "اﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﺎ دﮐﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﻓﺮوﺷﯽ ﺗﺼﺎدف ﻧﮑﺮدﻩ ﺑﻮدم هرگز رﺣﻴﻤﯽ را ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻢ. ﺳﺎل1347 ﺑﻮد ﺑﺎ ﻓﻴﺎت ﺑﺮ اﺛﺮ ﺣﺎدﺛﻪاﯼ ﮐﻪ اﺗﻔﺎق اﻓﺘﺎد ﺑﺎ دﮐﻪ هندواﻧﻪ ﻓﺮوﺷﯽ ﺗﺼﺎدف ﮐﺮدم ﻣﺮدم ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﺼﺎدف ﺧﻨﺪﻩدار ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ. رﺣﻴﻤﯽ در ﺁن ﺳﺎل رﺋﻴﺲ ﭘﻠﻴﺲ ﺑﻮد. وﻗﺘﯽ به خود ﺁﻣﺪم دﻳﺪم ﺑﺎ ﻳﻮﻧﻴﻔﺮم و ﺑﺎﺗﻮن ﺧﻮدش ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﻣﻦ اﻳﺴﺘﺎدﻩ اﺳﺖ. ﺑﺎ وﺟﻮد اﻋﺘﺮاض ﻣﻦ و ﺗﺎﮐﻴﺪ ﺑﺮ اﻳﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﻳﮏ ﺧﺎﻧﻢ هستم، با اين حال او ﻃﺮف هندواﻧﻪ ﻓﺮوش را ﮔﺮﻓﺖ و ﮔﻮاهينامة راﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﺮا از دﺳﺘﻢﮔﺮﻓﺖ. ﻣﻦ ﮐﻪ دﺧﺘﺮ ﻳﮏ ژﻧﺮال ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺑﻮدم از اﻳﻦ ﻗﻀﻴﻪ ﺑﺴﻴﺎر رﻧﺠﻴﺪم وﻟﯽ روز ﺑﻌﺪ ﭼﻮن ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ارﺗﺸﯽ ﺑﺎ دﻳﺴﻴﭙﻠﻴﻦ به بار ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮدم در ﻗﺮارﮔﺎﻩ ﭘﻠﻴﺲ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪم. مهدي رﺣﻴﻤﯽ ﭘﺸﺖ ﻣﻴﺰش ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد او در اﻳﻦ ﻳﻮﻧﻴﻔﺮم ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺮازﻧﺪﻩ دﻳﺪﻩ ﻣﯽﺷﺪ. ﺳﻴﻨﻪ او ﭘﺮ از ﻣﺪال ﺑﻮد. او ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﺟﻨﺘﻠﻤﻦ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ و ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﻮش و ﺑﺶ ﮐﺮد، ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ زد و دﺳﺘﻮر ﭼﺎﯼ داد. وﻗﺘﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺗﺼﺎدف را دوﺑﺎرﻩ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ اﺗﻔﺎﻗﯽ اﻓﺘﺎدﻩ از ﺧﻨﺪﻩ رودﻩ ﺑﺮﺷﺪ. وﻟﯽ اﻳﻦ ﻗﻀﻴﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ او وظيفة ﭘﻠﻴﺴﯽ ﺧﻮد را ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﻨﺪ. روز ﺑﻌﺪ ﺑﻪ دﻳﺪن ﻣﻦ ﺁﻣﺪ. ﺁن ﺷﺐ ﻣﺎ در ﻣﻨﺰل ﺷﺎﻣﯽ ﺧﻮردﻳﻢ و اﻳﻦ دﻳﺪارها ﺑﺮاﯼ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ اداﻣﻪ ﻳﺎفتند." ﮔﺮﭼﻪ رﺣﻴﻤﯽ ﺑﺎ ادب و اﺣﺘﺮام فراوان ﮔﻞ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺎد ﻣﻨﻴﮋﻩ ﺑﻴﺴﺖ و هفت ﺳﺎﻟﻪ به تازﮔﯽ از همسر ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮد ﻃﻼق ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮل اداﻣﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ در داﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﻮد و ﺑﺎ دﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﺧﻮد به نام ﺷﻴﺮﻳﻦ زﻧﺪﮔﯽ ميكرد. رﺣﻴﻤﯽ 47 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ از همسر ﺧﻮد جدا شده ﺑﻮد، به سوي ﻣﻨﻴﮋﻩ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪ. در ﻳﮏ ﺟﺸﻦ ازدواج ساده، ﻣﻬﺪﯼ و ﻣﻨﻴﮋﻩ ﺑﻪ همسري هم درﺁﻣﺪﻧﺪ. ﻣﻨﻴﮋﻩ رﺣﻴﻤﯽ اﺿﺎﻓﻪ ميكند: "ﻳﺎزدﻩ ﺳﺎل از ازدواج ﻣﺎ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ، در ﺗﻤﺎم ﻣﺪت زﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮ از ﺷﺎدﯼ و ﻧﺸﺎﻃﯽ را ﺑﺎ مهدي رﺣﻴﻤﯽ داﺷﺘﻢ. ﻣﺎ در ﺳﻌﺪﺁﺑﺎد زﻧﺪﮔﯽ ميكرديم. ﺁن زﻣﺎن رﺣﻴﻤﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺎرد شاهنشاهي ﺑﻮد. ﻣﺎ هرﮔﺰ روزهاي ﺑﺪﯼ باهم ﻧﺪاﺷﺘﻴﻢ. او ﺳﺨﺖ ﮐﺎر ﻣﯽﮐﺮد ﮔﺎهي ١٢ ﺳﺎﻋﺖ در روز. رﺣﻴﻤﯽ ﻣﺮد ﺳﺎدﻩاﯼ ﺑﻮد مثل اﻳﻨﮑﻪ او ﻳﮏ دروﻳﺶ بيالايش اﺳﺖ. او هرﮔﺰ ﺑﻪ همسرش ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻧﮑﺮد همانطور كه هرﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺸﻮرش نيز ﺧﻴﺎﻧﺖ ننمود. مهدي رﺣﻴﻤﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ اﻳﺮاﻧﯽ و ﻣﺮد ﺑﺴﻴﺎر درﺳﺘﮑﺎر و ﮐﺘﺎﺑﺨﻮاﻧﯽ ﺑﻮد. دﺧﺘﺮ ﻧﺎﺗﻨﯽ ﺧﻮد را ﺑﺴﻴﺎر دوﺳﺖ ميداشت و ﺷﻴﺮﻳﻦ هم او را ﺑﺎﺑﺎ ﺗﻴﻤﺴﺎر ﺧﻄﺎب ميكرد."
بسیاری با اعدام این افسر رشید و وفادار متعجب و وحشتزده شدند. مردم می خواستند بدانند او در آخرین لحظات زندگیش چه گفته اﺳﺖ. خبرنگار روزنامه اطلاعات هنگام دستگیری وی مصاحبه ی کوتاهی با او انجام داد که متن مصاحبه به شرح زیر است:
تیمسار چگونه دستگیر شدید؟
امروز ظهر (۲۲ بهمن) در حالی که به تنهایی در میدان سپه راه میرفتم چند نفر روی سرم ریختند و مرا دستگیر کردند و به اینجا آوردند. کمی هم اذیتم کردند و کتکم زدند ولی مهم نیست جوان بودند من بی گناه هستم و کاری نکرده ام من همیشه خدمت خدا را کرده ام و خدمتگذار مردم بوده ام.
چرا پس از پیام امام خمینی که در آن شما و دیگر امرای ارتش را دعوت به پیوستن به مردم کرده بودند توجهی نکردید؟
من سرباز بودم و سوگند خورده بودم و باید به سوگند وفادار می ماندم.
درباره وضع فعلی خود چگونه فکر می کنید؟
خوشحالم که اگر اسیر هستم اسیر دست مسلمانان هستم و حق و عدالت اجرا خواهد شد.
جلسه دادگاه از صبح 26 بهمن در محل دبیرستان شماره ۲ علوی تشکیل شد و تا ساعت ۷ بعد از ظهر ادامه یافت. در گزارش جلسه دادگاه نشانی از وکیل مدافع نیست. پس از پایان جلسه اعضای دادگاه به حضور امام خمینی رفتند و امام حکم اعدام ۴ نفر از متهمین ردیف یکم را به حکم آیه «مفسدین فی الارض» تایید کرد و حکم مصادره اموال آنان را نیز صادر کرد.بر اساس اظهارات قاضی شرع ( آیت الله خلخالی) همکاری با رژیم سابق پس از سال ۱۳۴۲ از دلایل جرم علیه متهم بشمار آمده است: "من عقیده داشتم و حالا هم معتقدم که تمام وکلای مجلسین شورا و سنا و همه استانداران و رؤسای ساواک و شهربانی که از سال ٤٢ به بعد و پس از تحریم امام بر سر کار بودند، محکوم به اعدام می باشند. ...خلاصه این که همه افرادی که از همان اوایل تأسیس دادگاه های انقلاب اسلامی و در زندان قصر به حکم اینجانب اعدام شدند، مفسد فی الارض بودند و به حکم قرآن خونشان هدر بود...نمی شد یکی از آنها را به حکم قرآن تبرئه کرد."
تیمسار رحیمی دستان خود رادر دادگاه به آسمان بلند کرده است و میگوید فقط به خدا پناه میبرد
وی در نیمه شب پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ به بر روی پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شد. روزنامه اطلاعات در فوق العاده خود به تاریخ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۵۷ ماجرا را اینطور بیان می کند: نیمه شب دیشب ۴ ژنرال عالیرتبه ارتش بر اساس حکم صادره دادگاه انقلابی تیرباران شدند. در حالیکه یک ربع به ساعت ۲۴ مانده بود ارتشبد نصیری رئیس سابق ساواک، سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و رییس شهربانی سابق، سرلشکر رضا ناجی فرماندار نظامی اصفهان و سرلشکر خسروداد فرمانده هوانیروز با دستهای بسته روبروی جوخه آتش قرار گرفتند و با گلولههای چهار جوان مسلح در کمیته امام به رگبار مسلسل بسته شدند.
رفتاری که تیسمار رحیمی و تیمسار خسروداد در برابر جوخه اعدام داشتند رفتاری بسیار شجاعانه بود. تیمسار رحیمی سلام نظامی و همچنین «پاینده ایران» گفت و اجازه نداد چشمهایش را ببندند.ساعت نزدیک چهار صبح بود که گفتند آقا آمد. خمینی آمد روی پشت بام و به جنازههایی که روی برف بیجان و با بدنهای پر از گلوله افتاده بودند نگاه کرد. رحیمی بسیار دلاورانه جان داد؛ به گونهای که بعدها آیتالله خمینی از او به عنوان یک نمونه یاد کرد و گفت که اگر قرار است کسی بمیرد حداقل مثل او شجاعانه بمیرد.
ابراهيم يزدی که از ابتدای انقلاب در محاكمه افسران از جمله تيمسار مهدی رحيمی شركت داشت در دولت موقت اول معاون نخست وزیر و سپس وزیر امور خارجه شد. بسیاری بر این باورند ابراهيم يزدی که هم اکنون در بند 209 انفرادی زندان اوین به سر می برد تقاص جنایاتش در سال 57 را به نحوی بازپس میدهد.
خوشبختانه فیلم محاکمه تیمسار رحیمی به دست ابراهیم یزدی و صادق خلخالی موجود است. پاسخ های قاطع رحیمی و درماندگی ابراهیم یزدی دیدنی است. فیلم را اینجا ببینید:
جالب است دریک فیلم کوتاه که سازنده آن مشخص نیست ابراهیم یزدی در سخنانی سراسر دروغ به انکار محاکمه سپهبد رحیمی می پردازد و اذعان می دارد که به هیچ عنوان در محاکمه و اعدام تیمسار رحیمی دخالت نداشت. در بخش دیگر فیلم می گوید خلخالی آنها را سرخود اعدام کرد! درحالیکه کافی است دوستان به فیلم نگاه کنند تا حقیقت روشن شود. این هم سند دیگری از دروغ گویی و عوام فریبی افرادی است که پس از لگد خوردن و به بیرون پرت شدن از دایره قدرت، منتقد شده اند شاید کسی در به رویشان بگشاید.
در زیر باران گلوله های داغ..............پاشیده بر این خاک بذر هزاران باغ
آنان که بی پروا جان را فدا کردند........در شوره زار تن جنگل به پا کردند
در بستر تاریخ از خون این یاران........حماسه می جوشد از چشمه عصیان
آن لحظه که دژخیم فرمان آتش داد.......سیلاب آزادی با خون براه افتاد
در لحظه ی اعدام معراج این یاران.....فریادشان این بود پاینده باد ایران
برگرفته از:
فوق العاده روزنامه اطلاعات. جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۵۷
خاطرات آیت الله خلخالی. آیت الله شیخ صادق خلخالی. جلد اول فصل هفتم انقلاب اسلامی و توطئه گروهک ها چاپ دهم صفحه ۳۶۰ انتشارات سایه
روزنامه اطلاعات. دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۵۷. شماره ۱۵۷۸۳ صفحه ۳
مقاله" ۳۰ سالگی انقلاب ایران"- علیرضا نوری زاده
تارنمای شیرین نشاط (فرزند سرلشگر علی نشاط)
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.
هرگونه کپی و برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.